۶ پاسخ

آخی عادیه حالا من بچه ندارم میگم بمیرم دست کی بزرگ میشه..زن بودن خیلی سخته تحت تاثیر هورمونایی 😮‍💨

درست مثل من من الان نزدیک ۲ ساعت گریه میکنم فردا باید برم برا زایمان میگم ی امشبم پیش من بخواب فردا شب معلوم‌ نیس امیدت ب کی باشه واقعا سخته دلم براش کباب شده پسرم ۲۲ ماهشه ولی جز من با گسی نمیمونه

مامانت هست
منم همینو میگم

منم همینجورم پریروز به شوهرم میگفتم من مردم خونه رو حتما باید بکنی به اسم پسرم وگرنه نمیبخشمت بری زن بگیری خونه رو بنام اونو بچه هاش کنی اونم میگفت من دست تو عاجزم میخوام فرار کنم برم زن بگیرم عمرا😂😂

ببخشید اینجوری سختت نیست پشت سرهم. ناخواسته باردار شدی؟!

از هورموناس نگران نباش گلم چیزی نمیشه منم همینجورم میگم اگربیهوش شدم بهوش نیومدم بچمو ندیدم یا اینکه کی بزرگش میکنه براهمه پیش میاد این فکرا

سوال های مرتبط

مامان نیکان مامان نیکان ۶ ماهگی
تجربه زایمان من
۵و نیم صبح ۳۱ اردیبهشت رسیدم بیمارستان فکر میکردم تا ظهر طول میکشه نوبت عملم بشه خیلی ریلکس رفتیم کارای پذیرش رو کردیم اتاق رو تحویل گرفتیم تا لباسمو دادن پوشیدم یهو یه خانم با ویلچر اومد گفت بلند شو زود بریم اتاق عمل دکترت منتظره 🤣یهو کلی استرس گرفتم
با همسرم با کلی گریه خدافظی کردم انگار که میخام برم و برنگردم 🤣🤣🤣کادر اتاق عمل خوب بودن کلی گفتن و خندیدن ولی من ترس همه وجودمو گرفته بود مثل بید میترسیدم اولین تجربه بستری و اتاق عملم بود دکترم سوند تجویز نکرد متخصص بیهوشی اومد امپول رو زد و پاهام سنگین شد دراز کشیدم شروع کردن عمل رو برعکس همه که میگن هیچی نمیفهمی
من همه چی رو احساس میکردم از برش شکمم تا تقه دادن به شکمم و دراوردن پسرم
با صدای بلند میگفتم الکی میگین هیچی نمیفهمی درد نداره من چرا میفهمم🤣پسرم کامل با سر افتاده بود داخل لگن و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش دکترم با صدای لرزون گفت فلانی رو صدا کنید نمیشه درش اورد موقعیت بچه خوب نیست من فشارم رفت رو ۱۵ از ترس
بلاخره ساعت ۸ پسرم بدنیا اومد و بعد از چند دیقه پسرمو اوردن نگاه کردم و ارامبخش بهم زدن و بخیه زدن و دادن ریکاوری
داخل ریکاوری تا ۲ ساعت بعد به بخش اومدن لرز شدید داشتم