تجربه زایمان طبیعی+سزارین پارت چهار

من کاملا امادگی داده بودم به خودم برای دردای طبیعی... بخاطر همین اصلا داد نمیزدم تکنیک تنفسی انجام میدادم و موقع معاینه با وجود درد زیاد خودمو شل میگرفتم برخورد همه هم باهام خوب بود...
اما واقعا روند طولانی شده بود!!! من از ساعت ۶ صبح درد کشیییییدم تا ۲ و نیم بعد از ظهر!!اما فقط چهارسانت باز شده بود و تاااازه اومده بودم تو فاز فعال!!!
در صورتی که اجازه نداشتم هیچی بخورم حتی اب!وقتی دهنم از ورزشا خشک خشک میشد اجازه میدادن دهنمو تر‌کنم و مدام سرم قندی نمکی میزدن
با اینکه هیچی نمیخوردم ولی ۷/۸ باری بالا اوردم انقدر که دیگه فقط زرداب بود🤦🏻‍♀️اما میگفتن این خیلی خوبه نشونه پیشرفتته.
انقباصا و دردای من ساعت ۲ و نیم تو چهارسانت یک دقیقه به یک دقیقه شده بود و حدودا ۳۰ ثانیه طول میکشید.من انقدر درد کشیده بودم و بدنم بیجون شده بود که بین انقباضام قشنگ میخوابیدم!!!دوباره با شروع انقباص بعدی هوشیار‌میشدم..
همونجا گفتن اپیدورال میخوای گفتم ارهههههه چون واقعا دیگه جون نداشتم.
هم درخواست اپیدورال کردم هم ماما همراه.
به شددددددددددت پبشنهادش مبکنم بهتون جفتشو!!!!!
امیدورال که رسما برای من معجزه بود!! با اینکه به سر انجام هم نرسید برای من اما به نظرم بهترررررین تصمیم ممکن بود برای زایمان طبیعی!

۵ پاسخ

خدا بچتو حفظ کنه❤️

عزیزم ببخشید پارت سه نداشت یا عددش اشتباه شده میشه منو لایک کنی بخونم

وای چ بد

ممنووووون وقت میذارید مینویسید

کدوم بیمارستان بودی؟

سوال های مرتبط

مامان رادوین👩🏻‍🍼 مامان رادوین👩🏻‍🍼 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی+سزارین پارت ۶

همون لحظه درد انقاباضام شروع شد کم شدن!!!
من داشتم بال در میووردم
شکمم سفت میشد همچنان گرفتگی داشتم دستگاهم ثبت میکرد اما درد کمتر و کمتر میشد
بیست دقیقه بعد دردام شده بود اندازه دیشب که حتی فکر نمیکردم انقباص باشن انقدر که قابل تحمل بودن! و من خوشحااااال بودما خوشحااال
با این وجود چون هنوزم درد خفیف حس میکردم. دوز دومم بهم زدن و من دیگه رسما هیچ دردی نداشتم!
به قدری اروم شدم که گفتم میشه من یه لحظه استراحت کنم بعد ورزشارو شروع کنیم ؟ ماما همراهم گفت اره حتما
و من فکر‌کنم حدودا نیم ساعتی عمیییییق خوابیدم!😅فکر‌کنین با پنج شیش سانت دهانه رحم باز بتونی بدون درد بخوابی! البته اینم که بدنم کاملا خالی کرده بود بی تاثیر نبود😂همزمان که خواب بودم میدیدم ماماهمراهم داره نقاط فشاری رو روی پاهام ماساژ میده با روغن.
بعد از نیم ساعت بیدارم کردن بشینم روی توپ
و من چون درد نداشتم خیلی راحت ورزش میگردم و خوش اخلاق شده بودم با همه😂قربون صدقشون میرفتم میگفتم این بهترییین تصمیم زندگیم بود.با کلی امید و انگیزه ورزش کردم تا ساعت ۴ و حتی دردای معاینه هم دیگه کم شده بود بخاطر اپیدورال، وقتی معاینه کردن گفتن پنج-شیش سانتی و من خیلی خوشحال بودم همون موقع دکترم دوباره رسید و معاینه کرد خودش.
اما یهو جا خورد
گفت چرا بچه رفته بالا؟من خودم معاینه کردم از دوهفته پیش کاملا پایین بود
مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
مامان زینب و حسین مامان زینب و حسین ۴ ماهگی
سلام‌ مامانای مهربون میخواستم تجربه زایمان طبیعیم رو براتون تعریف کنم‌البته من زایمان دومم بود😁

من ۳۸ هفته زایمان کردم بچه ها...۳۶‌هفته که سونو وزن رفته بودم بچه ۳ کیلو بود و دکترم میگفت ۳۷ هفته معاینت میکنم ببینم چطوریه اوضاع تا اون تایم که ۳۷ هفته بشم ورزشای زایمان راحت خانم‌آبادی رو شرکت کرده بودم و انجام می‌دادم بخصوص چن روز مونده به زایمانم مرتبا ورزشا رو انجام می‌دادم ۳۷ هفته رفتم و دکتر گفت یک‌سانت بازی و به گفته خودش خیلی کم معاینه تحریکی انجام داد بعدش که من ورزشارو انجام می‌دادم تا دهانه رحمم بازتر بشه شد ۳۸ هفته و من رفتم دکتر ۲۰ تیر بود...دکتر معاینه کرد و گفت بیشتر از ۲ سانت بازی و معاینه تحریکی حسابی کرد و گفت احتمالا تا فردا زایمان میکنی من اصن‌باور نکردم چونکه سر دخترم بعد معاینه تحریکی ۳ روز طول کشید تا زایمان کنم گفتم اینم حتما همینه...هیچی دیگه دو سه ساعت بعد معاینه که اومدم خونه انقباضام شروع شده بود و من با تنفس ها ردش میکردم و قابل تحمل هم بودن...اسکات قدم چمباتمه...چمباتمه قدم..و یسری حرکات دیگه که تو کلاس یاد گرفته‌بودم به اضافه تکنیک های تنفسی رو انجام میدادم...بعدش گرفتم خوابیدم ساعت ۲ نصفه شب بود تقریبا یک ساعت و نیم بعدش با دردای خیلی بدی بیدار شدم و متوجه شدم که دیگه وقتشه چون هم دردام منظم شده بود هم بچه خودشو سفت میکرد خیلی دردای بدی بود واقعا ولی میشد تحملش کرد شوهرمو بیدار کردم و..بقیه شو پایین میگم
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
مامان مهدیار👼🪴💚 مامان مهدیار👼🪴💚 ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی
اینم بگم قبل اینکه برم بیمارستان یه قاشق روغن کرچک خورده بودم چون یبوست داشتم و نصف لیوان دم کرده زعفران.ک اونام تاثیری تو دردام نداشت و به نظرم انقباضاتمو بدتر کرد. خلاصه وقتی بستریم کردن گفتن هنوز یه سانتی و هی شروع کردن معاینه تحریکی و معاینه ک خیلی دردناک بود از ساعت ۴ صبح ک بستری شدم ساعت ۶ یا ۷ بود یک سانت و نیم شدم .و خیلی خیلی درد داشتم اصلا با دردای پریودی قابل مقایسه نیست مرگ و جلو چشات میبینی.خلاصه ماما همراهم هی پیگیرم بود گفت ۴ سانت شدی میام‌.منم هر ۱۵.۲۰ دقیقه میومدن و معاینه می‌کردن اما اصلا پیشرفت نداشتم و همون ۱ و نیم بود خلاصه تا ساعت ۱۲ ظهر هی معاینه و خونریزی شدید و استفراغ وحشتناک از درد زیاد ک کل اتاق پر شده بود از خون و کثیفی.ک هزار بار گفتم غلط کردم اومدم طبیعی ولی راه فرار نداشتم بیمارستانمم فرقانی بود ک بدک نبود .خلاصه ساعت ۱۲ ظهر بود و من با دردای وحشتناک ک یکسره بدنم عرق می‌کرد و میلرزید درد میکشیدم و اونا میگفتن چته چرا مثل تشنجی ها رفتار میکنی ولی واقعا داشتم جون میدادم .گفتم آمپول فشار بزنید نمیزدن میگفتن خودت ورزش کن راه برو اما من حتی حال تکون خوردن نداشتم اون لحظه ها.خلاصه دوباره هی معاینه و معاینه رسیدم به ۲ سانت ک ماما همراهم اومد خدا خیرش بده زودتر اومد تنها نباشم.اومد خرما دهنم میداد آب میداد خلاصه کمر مو چرب می‌کرد و من فقط زجه میزدم بعد کلی اصرار و خواهش آمپول فشار زدن ک اونم دردام و بیشتز و بیشتز می‌کرد ک هر ثانیه مرگ و جلو چشام میدیدم و هی میگفتن درزش کنم اما من نمیتونستم و فقط یکم میتونستم بعد از حال میرفتم انگار بیهوش بودم خلاصه باز معاینه کردن ..
مامان امیرمهدی مامان امیرمهدی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ۱
ساعتای ۱ ظهر بود حس کردم حالم خوب نیس ماه درد رو تجربه نکرده بودم و اون روز دردهایی توی کمرم حس میکردم اما منظم نبود ساعت یک شروع شد تا ساعت ۳ اما قابل تحمل بود
ساعت ۳ونیم خواستیم بریم بیمارستان شک کردم که شاید دردم از بین رفته وقتش نباشه به هرحال رفتیم و تا ساعت ۸ پیاده روی کردم نزدیک بیمارستان دردام شروع شده بود و فاصله هاش کم میشد بیمارستان معاینه شدم دهانه رحم یک سانت ونیم بود قرار شد یه آبمیوه شیرین بخورم و برم ان اس تی
از بیمارستان اومدم بیرون تا ساعت ۱۰ونیم راه رفتیم و برگشتم بیمارستان شده بودم ۳ سانت درد که میگرفت فقط دعا دعا میکردم زود تموم شه اون چند ثانیه
ان اس تی انقباض نشون داد و بستری شدم
گفتن ماماهمراه میخوای بگیری الانم میتونی اولش میخواستم بگیرم اما فهمیدم تا ۴ سانت نشم نمیذارن بیاد و چهارسانت بشم میتونم اپیدورال استفاده کنم ترجیح دادم اپیدورال استفاده کنم که بنظرم بهترین تصمیم بود
گفتن تا ساعت ۶ صبح زایمان میکنی منم همش چشمم به ساعت بود و چند نفر تو همون زمان زایمان کردن و همش فکرمیکردم منم الان راحت میشم
زمانی که نوارقلب وصل بود نمیشد تکون بخورم اما وقتی جدا میکردن یکم راه میرفتم ساعت ۵ صبح شدم ۴ سانت و به شدت درد داشتم خیلی نفس گیر فکرمیکردم این درد دیگه آخرشه اپیدورال رو زدن و انگار اصلا دیگه درد نداشتم گیج شده بودم و هی بینش خوابم میبرد ساعت ۱۰ شد دکترم اومد معاینه کرد و گفت فول شدی اما سر بچه خوب نیومده پایین
از درد زیاد هیچی نمیفهمیدم و به همه خواهش میکردم نجاتم بدن و حتی میگفتم منو بکشین
اما بلافاصله اپیدورال رو شارژ میکردن و این وسط نفس میگرفتم
اگه اپیدورال نبود معلوم نبود چه بلایی سرخودم میاوردم
مامان سید حسین مامان سید حسین ۳ ماهگی
پارت پنجم
به ماماهمراهم گفتم اشکال نداره به پهلو بخوابم گفت نه و بهم گفت تو دردام یکی از پاهامو کامممممملللل کامل جوری که زانوم به شکمم بچسبه بیارم بالا تو شکمم و نفس عمیق بکشم.
انقدر بودن و کارای ماما همراه عالی بود.. خیلی هم مهربون و خوب و دلسوز و دوست داشتنی و همه چیز تموم بود..
من با اینکه خودم هم آموزش دیده بودم، ولی روز زایمانم، خودم و حتی مامانم نتونستیم کاری برای بهتر شدنم بکنیم ولی ماماهمراهم که اومد بعد از اون با اینکه شدت دردام همونقدر بود که قبلا هم بود یعنی کمتر نشده بود ولی از اون به بعد من حتی یدووووونه هم جیغ نکشیدم.. خیلی خیلیییییی راضی بودم.

و نتیجه ی کل اون ورزش کردنا و فعالیتام در طول بارداری رو هم بعد از چهارسانت و فاز فعال دیدم. انقدر سریع پیش رفتم که حتی یدووووونه هم ورزش نکردم.. حتی به ماساژ و نقاط فشاری و فلان هم نرسیدم..
بعدش یبار معاینه کردن گفتن شیش سانتم و تو شیش سانت به درخواست خودم اسپاینال زدم.شاید یک دقیقه یا کمتر طول کشید که کل بدنم حس گز گز و خارش پیدا کرد و دردام کاااااامل تموم شد..
مامان پسر مامان پسر ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت چهار
اپیدورال برای من با هیچ درد و اذیتی انجام شد،،بالاخره رنگ آرامش به خودم دیدم،،فشار حس میکردم اما درد اصلا
جون دوباره گرفته بودم آنقدر که به همسرم زنگ زدم واسم اتو مو‌ بیار اخه از بس توی حمام و بخار آب داغ بودم موهام شبیه آقا شیر شده بود😂
یه دو ساعتی با دردهای ضعیف گذشت و معاینه های بدون درد میشدم که ماما گفتن شدی هفت سانت،وای باورم نمیشد مثل خواب بود واسم و کیسه آب هم در حال انفجار بود که بدون هیچ دخالتی خودش ترکیدحدود ساعت ۱۱ صبح
خب با پیشرفت ‌و نزدیک شدن زمان زایمان فشارها بیشتر و‌بیشتر میشد و اپیدورال برای برای فشار کاری ازش برنمیومد دیگه به خودم گفته بودم هیچ کس جز خودت کمکت نمیکنه دیدی دردهای دیشب هیچ اثری ازش نمونده و یادت رفت این هم میگذره خلاصه رفته بودم توی مرحله زور زدن ‌و حس بد اینکه مدفوعت داره میریزه،،نمیدونم این زوره و فشاره بدتر بود یا اون انقباض ها ولی دوباره دردهای وحشتناک‌،زورهایی که تمومی نداشتن،و التماس های من به پسرم که دل بکنه و‌بیاد
و مدام معاینه و نزدیک شدن به زایمان
بعد از کلی درد ‌تحمل و تغییر پوزیشن بالاخره گفتن بیا روی تخت زایمان

ادامه تاپیک بعد