۵ پاسخ

❤️❤️❤️

پارت پنجم
_از من چی میخواین؟
با صورتی قرمز شده از خشم گفت
_ما برای برطرف کردن خواسته ی ارباب مجبوریم برای یک بار هم که شده....سریع از جام بلند شدم که گفت
_نگفتم همین الان که میخوای فرار کنی. منم تمایلی ندارم اما مجبوریم.آخر هفته میام تا اون موقع با این موضوع کنار بیا
بلند شد و گفت
_درضمن چند شب قبل زنگ زده بودی به گوشیم و به دوستم گفتی زنمی مگه من بهت نگفتم...
وسط حرفش پریدم و آروم گفتم
_معذرت میخوام.
سکوتی کرد و بعد از فوت کردن نفسش از روی کلافگی بدون هیچ حرفی از خونه بیرون رفت.
چادرم از سرم افتاد و روی مبل وا رفتم.
بعد از کلی فکر کردن گفت
_خوب بذار بیاد فوقش می‌فهمه تو همونی هستی که اون شب باهاش خوابیده چیزی نمیشه که حقیقت و بهش میگی.سری به طرفین تکون دادم و گفتم
_دلم نمیخواد.اون با اجبار و فقط به خاطر ارث و میراث بیاد سمتم و منم هیچی به روی خودم نیارم.سکوت کرد و باز به فکر فرو رفت. بشکنی زدم و گفتم
_میتونم بهش بگم ماهیانمه و این هفته نیا.چپ چپ نگاهم کرد و گفت
_آخه اینم شد راه حل؟هفته ی بعدش چی؟
پوفی کردم و گفتم
_نمیدونم من چیزی به عقلم نمیرسه.نمیشه تو بری و یه جوری سرش و گرم کنی تا نیاد؟

ادامه دارد....

࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐

پارت چهارم
سر تکون دادم و چادرم و پوشیدم و تا حد ممکن کشیدمش پایین و از اون طرفم جلوی لب هام و پوشوندم و فقط دماغم معلوم بود.
از اتاق بیرون رفتم و در و باز کردم.
از آسانسور همراه کلی خرت و پرت پیاده شد. سلام زیر لبی کردم که بدون نگاه کردن بهم فقط سر تکون داد
وارد شد و بعد از گذاشتن خرید ها توی آشپزخونه گفت
_بیا بشین حرف دارم باهات
خودش روی مبل نشست.
با نگاه کردن به صورتش همش یاد چند شب قبل میوفتادم و از خجالت گرمم میشد.چادرم و بیشتر جلو کشیدم و روی مبل با فاصله ازش نشستم.
بدون نگاه کردن به سمتم گفت
_امروز ارباب تماس گرفت.
چیزی نگفتم تا خودش ادامه بده :
_میدونی که اونا چه خواسته ای از ما دارن؟سری تکون دادم که گفت
_ارباب بیماری داره زیاد امیدی به زنده موندن خودش نداره.اگه پای ارث و میراث وسط نبود حاضر نبودم تن به این ازدواج بدم اما شرط گذاشته اگه وارثش و نذارم توی بغلش هیچ ارثی بهم نمیرسه.
سکوت کرد. یعنی اون فقط به خاطر ارث و میراث راضی به ازدواج با من شد و خواسته ی پدرش هیچ اهمیتی براش نداشت؟
با صدای لرزونی گفتم

پارت سوم
_زده به سرت؟فکر کردی زنگ بزنی باباتم میاد و طلاقت و میگیره؟نهایت میان چهار خط نصیحتتون کنن.تو قبیله ی کردها چهار تا زن گرفتن بابه اما حق طلاق دادن یکیشم نداری وضعیت روستا هم که معلومه.
اشکام و پاک کردم و گفتم
_میگی چی کار کنم؟
_هیچی شوهرت و عاشق خودت کن.
_چطوری؟ برم باهاش تو پارتی لابه لای جمعیت برقصم و آخر شبم بدون اینکه بهش بگم زنشم مهمون تختش بشم آره؟
خندید و گفت
_خدایی عجب داستانیه ولی خودمونیم منم اول نشناختمت بس تو صورتت کرک و پر داشتی خیلی عوض شدی آرایش کردن و لوندی هم که یادت بدم میشی یه داف که...
صدای زنگ آیفون حرفش و قطع کرد.
بلند شدم و توی آیفون تصویر خان زاده رو دیدم.
هول کرده گفتم
_خودشه.
سحر از جا پرید و گفت
_واسه چی اومده؟
با دلشوره گفتم
_هفته ای یه باز میاد سر میزنه
در و باز کردم و پریدم توی اتاق.
سحر هم پشت سرم اومد و گفت
_من همین جا قائم میشم.

پارت دوم
کم کم خاطرات دیشب برام زنده شد و برای لحظه ای برق از سرم پرید.
اون دختر باکره بود!!!!
بلند شدم و بعد از پوشیدن شلوارم در سرویس اتاق و باز کردم اما اون جا نبود.
از فکر اینکه رفته پایین از اتاق بیرون رفتم لعنت به این شانس حتی اسمشم نمیدونستم تا صداش کنم
کل اتاقا و سالن و باغ و گشتم اما نبود که نبود.دستم و بین موهام فرو بردم و هر چی فحش بلد بودم به خودم دادم.
منه احمق تو عالم مستی طرفم و نشناختم و فکر کردم اون کارست اما لعنتی دختر بود دست نخورده بود

* * **

آیلین

سحر متعجب گفت
_یعنی واقعا تو رو نشناخت‌؟
مغموم سر تکون دادم و گفتم
_درد اصلیم اینه اون نشناخته یه دختر و به تختش راه میده خدا میدونه قبل من با چند نفر بوده و با چند نفر قراره باشه. من نمیتونم سحر من به بابام زنگ میزنم و می‌گم طلاق میخوام.

سوال های مرتبط

مامان علی جون مامان علی جون ۴ ماهگی
سلام مامان ها
میخوام از دیروز بگم‌که پرچالش بود😂

پریشب به پسرم برای اولین بار شیرخشک آپتامیل۱ دادم ۲تاپیمونه به زور خورد نصفشم که ریخت، فردا صبحش یه بار پی پی کرد ساعت ۸ شستمش
باز پی پی‌کرد ساعت ۹ شستمش
باز پی پی‌کرد ساعت ۱۱ با حجم خیلی زیاد که پی‌پی تا پشت کمرش اومد

بردمش داخل حمام لباساشو در آوردم پشتشو با شامپو شستم، حالا هرچی دستمو میگرفتم زیر آب، آب یخ یخ بود دو دقیقه ای صبر کردم بچه روی دستم لخت و کفی، آب گرم‌ نمیشد
دیگه کهنه گرفتم دورش و گذاشتمش رفتم پکیج رو دیدم که داره ارور میده

برگشتم‌که لباسشو بپوشونم ناچاری تا ببینم چرا پکیج خاموش شده، اومدم دیدم کهنه رو گرفته که بکنه توی دهنش و به طور فواره ای جیش میکنه روی تختمون😥🤦‍♀️
دیگه زنگ زدم به شوهرم‌گفتم اگه میتونی بیا کمکم که دیگه نمیتونم تنهایی.
دیگه همسرم‌اومده آب کتری داغ بوده باهاش پسرمو شستیم و من هلااااک شدم.
همشم نگران بودم سرمانخورده باشه که خداروشکر سرمانخورد

وای خدا حالا چهارتا لایه ملافه و روتختی و کشیدم و دارم میشورم

اصلا یادم‌میفته به دیروز فشارم‌میفته باز

بیاین شما هم از چالش هاتون بگید.

و اینکه پسرم با خوردن شیر خشک این همه بیرون روی داشت و پی پی کرد، معنیش‌اینه که بهش نساخته؟