۱۰ پاسخ

عزیزم من یکسال از شوهرم بزرگترم
سی ویک سالم و دوتا بچه دارم
دوستام هنوز مجرد هستن
اطرافیانمون هم بزرگتر از شوهرم هستن که مجرد هستن
چه ربطی داره این مسایل که شما میگی
هرکس هرمدل دلش میخواهد زندگی میکنه زندگی که تکرار از روی دست دیگران نیست
هرکسی یه روزی داره واسه ازدواج ،هرکسی برحسب شرایطش بچه دوم وسوم ومیاره

افکارتو تغییر بده اینطور نمیتونی یه مادر خوب ویک همسر خوب باشی چون اعتماد به نفس تو از بین میبری

عزیزم اینطور نیس شما الان بارداری هورمانات بهم ریخته
بعد عزیزم همسرت که اومده خواستگاری میدونسته ۱ سال تفاوت سنی دارید این فکر ما زناس برو
پایه شوهرت باش

اونا که مجردن اشتباه کردن که زندگیشونو دارن عقب میندازن به هر حال که ازدواج میکنن و میشن پدر و مادرایی که تو سن ۴۰ سالگی بچه دار شدن و چند سال بعد بجه هاشون پدر و مادرایی دارن که پیرن و حوصله هیچی رو ندارن در عوضش شما پدر و مادر جوانی هستین که اون موقع بچه هاتونم بزرگن و بیشتر از هر کسی لذتشو میبرین، همسرتونم از اول میدونست سن شما رو و قطعا براش مهم نیست شما خودت داری ازش کوه میسازی و حتما بجه دوم رو دوست داشت که ازتون خواسته باردار بشین کسی که مجبورش نکرده اینا افکار منفیِ شماست که دلیلش هم هورموناتونِ اصلا بهش اهمیت ندید

عوارض بارداری افکارت جدی نگیرش

ایییی خواهر حااان چه فکرا میکنی.من سه سالو نیم ازهمسرم بزرگترم.تا حالا یبار نشده از این فکرا بکنم.تاز بعضی وقتا فراموش میکنم که من ارشد خانوادم.گاهی اوقاتم پیش اومده کسی ازم بمرسه مسگلی نداررید با این قضیه با نهایت اعتماد بنفس میگم کارت دعوت که براش نفرستاده بودم خودش خواسته خودش پسند کرده.

سن یک عدد مهم دلته قیافه و افکار شور هیجاناتته به خودت برس زیاد چاق نشی شاد باش جون میشی

زیاد فکر نکنین همش هورمون بارداری‌ه

وا دیگه حالا دخترا از پسرا بزرگترن تازه دوستت داشته که ازت بچه دوم خواسته اگه دوست نداشت و زندگیش رو نمیخاست عمرا فکر بچه دوم بود

هیچ وقت اینجوری ارزش و اهمیت خودتو پایین نیار خب تو جوری باش ک حتی بالاتر از اون باشی بخدا همه چیز ب دیدگاه و دل آدم بستگی داره اینجوری فک نکن اگ سن شوهرت بیشتر بودو نو سنت پایین تر ب نظرت شوهرت یک درصد ب این موضوع فک میکرد

چقدر ساده ای به این جور چیزا فکر می‌کنی شوهرت اگه پشیمون بود یا ناراضی بود از وضعیتش نمی‌گفت بچه دوم بیاریم تازه باید خوشحالم باشه از دوستاش جلو تره

سوال های مرتبط

مامان رزا مامان رزا ۴ سالگی
مامانا یه سوال میپرسم اگه دوست داشتید جواب بدین. دقیقا چی توذهنتون بود که تصمیم گرفتین بچه دار بشید؟ یعنی چرا بچه دار شدین؟
علت خود من : من سالها یه کیست تو تخمدانم داشتم که خیلی درد میکرد و رشد میکرد. با دارو خوب نمیشد و دکترا گفتم باید عمل کنم. بعد چندتا دکتر رفتم و همگی گفتن حای خیلی بدیه و ممکن باردار نشی یا خیلی سال درمان کنی تا باردار بشی. منم سه سال بود ازدواج کرده بودم و تو زمان مجردی هم با شوهرم که اون موقع دوست پسرم بود هم خونه بودیم. یعنی سالها بود با هم بودیم و هر غلطی بگی من کرده بودم. دلم تنوع تو زندگی میخواست و با خودخواهی تمام دلم میخواست مادر شدن رو تجربه کنم و بخاطر کسب این تجربه میخواستم قبل اینکه ریسک عمل رو بپذیرم باردار بشم. که همینم شد. من حامله شدم و بعدش تو سزارین دکتر گفت این کیست رو بردارم احتمال بارداری بعدیت خیلی کمه. در اصل من به خاطر اینکه مادر بودن رو تجربه کنم و زمان زیادی نداشتم و نمیخواستم به سختی بیوفتم تصمیم گرفتم بچه دار بشم
مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
بنطرتون قهر کنم خیلی لوسع؟

شوهرم گفت داداشم میاد ایرپادمو بگیره

منم گفتم باشه اکثرا میاد داداش با خانوم بچه ها میاد یا اگه تنهام باسه همیشه میاد خونه اگه بیاد بالا اگه شوهرم برع پایین نمیاد
دخترم خواب بود ایفون زدن گفت برو جای بچه رو بندار شوهرم گفتم لباسم مناسب نیست شاید داداش بیاد تو رفت میندازم
داداشش اومد جلو در منم لباسم مناسب نبود چادر سر کردم احوال پرسی گفتم نمیای داداش گفت نه
شوهرم ایرپاد بهش داد دو س دقیقه حرف زدن جلو در اسانسور من جلو در خد واحد موندم که حرفشون تموم شه تعارف کنم دوباره بیاد تو
برادرشوعرم برگشت منو نگاه کرد که ی چیزی بفهمونه من نفهمیدم
شوهرم برگشت گفت صد بار میگم برو تو نمیفهمی ی چیزایی اصلا یادم نمیاد
بدون خداحافظی اومد تو در قفل کرد بعدش گفت صد بار میگم گوش نمیدی که
منم گفتم لیاقت احترامم نداری من گفتم الان نیام جلو ذر میگه دوست نداره بیام خونتون
خب میگفتی ی لحظه برو من کار دارم با داداش دیگع دعوامون شد
خیلی بهم برخوزد رفتارش تند بود