این وسط وسوسه شدن برای شیر دادن ب پسرم اونم در حال ترک چیه دیگه😑
خیلی وقته تو مراحل ترک شیر هستیم ی غول بزرگ شده بود برام
ولی تا الانش بخیر گذشته بود...
ولی الان چند روزیه خودم بیشتر دلتنگم بهونه های پسرمم چاشنی دلتنگی رو بیشتر کرده
بخوام واضح تر بگم استخوان هام درد میکنه انگار بدنم داره سوت میکشه و جای خالی ی چیزیو بهم هشدار میده
مثل یک آدم معتاد بدون مواد یک آدم عاشق بدون معشوق یک بچه بدون مادر...
مغزم از مغزم نگم براتون هر روشی بگید میپیچونمش ن چیزی نیست ولی بازم میاد و مثل یک سیلی محم میزنه به صورتم ک چراا ی چیز خیلی بزرگ سر جاش نیس....
چشمام ک دیگه دائم میسوزن واسه بهونه میگردن برای بارونی شدن
قلبم تندتر میزنه انگار تو مسابقه دوو هست هیچ جوری آروم نمیشه....
کاش اینجوری ک منِ مادر هواسم ب بچم هست ک
دلش نگیره غصه نخوره و بغلش میکنم
یکیم بود منو بغل میکرد اشکام رو پاک میکرد میگفت اینم میگذره🥺😔
قلبم رو آروم میکرد ذهنم رو خالی میکرد
گاهی وقتا فکرش رو میکنم مادر بودن سخت ترین و پیچیده ترین انتخاب یک زنه چون تا قبل مادر شدن تو یک آدم دیگه ای ولی اَمان از بعد مادر شدن اَمان...
وقتی مادر بشی باید قلبت سنگ بشه نه برای اطرافیان ن برای بچت
برای(خودت) ک بتونی دووم بیاری ک بتونی مادری کنی....
دروغ چرا دلم لک زده برای وقتایی که تمام وجودم درد میکرد ولی وقتی بچم میومد بغلم و شیر میخورد انگار ی مسکن خیلی قوی خوردم و هیچ دردی رو حس نمیکردم..
تنها لحظه هاییی که به هیچی فک نمیکردم اون موقع ها بود🥺
.
.
لطفا بیشتر از داشته هاتون لذت ببرید چون هیچی دائمی نیست...

تصویر
۱۲ پاسخ

چقد قشنگ نوشتی...
چشام اشکی شد

دقیقا همینطوره که گفتی😪😔😢😢😢❤️

من دخترم شیر میخوره میگم تا یکسال شیر بدم بهش که ن خودش وابسته بشه ن من
من حتی الانم وابسته ام بهش
اگه بخوام ۱دقیقه فقط از خونه برگ بیرون اونو بزارم دلم نمیاد
انگار یه حسی بهم میگه تو نباید بری
به اون روزی که قراره دیگه بهش شیر ندم که فکر میکنم دیوونه میشم

چقد حرف دل من بود😭😭

وای منم امروز سومین روزه دقیقا همین حالو دارم انگار یه چیزی سر جاش نیست انگار میخوان منو از پسرم جدا کنن دلم براش کبابه بهونه نمیگیره ولی انقد مظلوم شده من یه حال عجییم عین روزی که زایمان کردم شدم همش گریه میکنم الانم دارم با گریه اینارو مینویسم
فک کردم فقط من اینجوریم

ب این فکر کن ک پسرت قراره مستقل بشه بزرگ بشه لذتشو ببری ار چقدر بیشتر وابستش بشی اونم وابسته تو میشه درسته عشقه ولی بیشترش وابستگیه ک اسیب ب هر دتون میزنه اینطوری بخوای فکر کنی باید تا بزرگیش شیر بدی! ولی نمیدونی وقتی از شیر بگیری چ لذتی داره ک ..نگاه میکنی ب بزرگ شدنش کیف میکنی مستقل شده خودشم حس خوب میگیره

واای چقدر با تاپیکت گریه کردم 😭😭
من دخترم تا ۳ ماهگی بیشتر شیرمو نخورد هر کاااری کردم نخورد ولی هنوز حالم بده که چرا نخورد

😭😭منم امروز شروع کردم از شیر گرفتن بعد از التماساش همینجوری اشک از چشمام میومد واقعا سخته بهش نه گفتن قربونش برم هی میره وسیله هامو میاره ب امید شیر دادن دارم دیوونه میشم

واقعا روزای سختی هست منم پارسال گذروندم و حسش کردم

عزیزم خیلی زیبا نوشتی منم سه روزه دارم تدریجی از شیر میگیرمش امشب خیلی دلم گرفته

ولی من خیلی اذیتم برا شیر دادن غذا نمیخوره
سینمو مث پستونک نگه میداره نمیزاره وقتی خوابه ازش جداشم
کتفم درد میگیره
موقع شیر خوردنم اون یکی رو میتابونه و ناخن میکشه
هعی....

واسعه استخون دردیت کلسیوم بخووور خوب میشی من خوب شدم اخرشبا بخوور

سوال های مرتبط

مامان زندگیم مامان زندگیم ۱ سالگی
سلام
خانمایی که سر بچه هاشون داد میزنن جیغ میزنن مخصوصا بچه هایی کوچیکتر...
ما یه اشنایی داریم تو فامیل شوهریم...ک مامانش با صدای بلند سر بچه ۳ سالش داد میزنه و بچه از شدت ترس هم زبونش بند اومده بود هم دیوونه شده بود‌..دیگه نه حرف زد ن تونست مثل بچه سالم بزرگ بشه...الان ۹ سالشه ن حرف میزنه ن عقل درستی داره...اونایی ک نمیتونن خودشونو کنترل ...اینو گفتم ک یادش بیفتنو کنترل کنن...لطفا رعایت کنید بچه هیچ چیزی از عصبانتیت و دعوا نمیدونه حتی سر خود مادهم یک لحظه ناغافل داد بزنن میترسیم از جا میپریم ..من خودم موقع دعوا با شوهرم...با اینکه میدونم دعوا میکنیم ولی وقتیریهویی صداشو میبره بالا ...میپرم ازجام ...ب فکر کوچولوهاتون باشین سخته میدونم جون دخار خودم ب شدت شلوغ و پرخاشگره گاهی وقتادواقعا کم میارم ولی خودتونو بزارید جای بچه هاتون...اونا واقعا هنوز هیچی نمیدونن و درک نمیکنن ...مراقب باشید یک لحظه کم صبری ی عمر پشیمونتون نکنه...اون روز ک مادر اون بچه رو دیدم هنوز ک هنوز داره غضه میخوره خودش میگف خیلی وقتا انقدر غصه میخورم ک میخام خودکشی کنم ..میگف خودم کردم هیچ وقت یادم نمیره اون لحظه ای ک از ترسش چشاش بززگ شد و دوید بغلم ولی ...کار از کار گذشته بود ...خودم وقتی شنیدم ماجراشو اصلا بهم ریختم .
مامان هایلین مامان هایلین ۲ سالگی
امروز چهارشنبه ساعت نزدیکه۴بعدازظهره دقیقا یک هفته کامل شد ک هایلین شیرنخورده...هفته پیش چهارشنبه ساعت۴ بعدازظهر برای اخرین بار بهش شیردادم واصلا فکر نمیکردم ک اخرین بار باشه. رفتم بیمارستان وبستری شدم وبعداز۲۴ساعت ک مرخص شدم بخاطر داروهایی ک بهم تزریق شده بود بهتر دونستم ک بهش شیر ندم .سینه هام سفت شده بودن زیر دوش حموم خالی کردم و چسب برق زدم ب هایلین ک خواست شیربخوره گفتم جی جی بای بای کرده رفته... بچمم قبول کرده با جی جی بای بای کرد و از اون موقع تا الان دیگه بهش ندادم.. هیچ برنامه ای برای از شیر گرفتنش نداشتم میخواستم تا۲سالگی بهش بدم ولی بااتفاقی ک افتاد ناچارشدم بگیرمش . اولش عذاب وجدان داشتم اما الان میبینم چقدر برای هردومون بهترشده. هایلین خیلی بهتر غذا میخوره راحت تر میخوابه. شبا بیدار نمیشه و حالا ب تنهایی بازی میکنه.  البته هنوزم بهونه گیری میکنه خودمم عادت نکردم گاهی حواسم پرت میشه ومیخوام بهش شیر بدم یهو یادم میاد. موقع بهونه گیری شوهرم میبرتش بیرون تا حواسش پرت بشه . ازشیر گرفتن ب نظرم خیلی سخت میومد مثل یه غول بود تو ذهنم ولی واقعا اسون تر از این چیزا بود مطمئنم دلم برای شیردادن به بچم تنگ میشه...امیدوارم همه مامانا و کوچولوهاشون ب راحتی این مرحله رو پشت سر بزارن.
مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
سلام مامانا ،یکم درد و دل داشتم
من مامان دوتا پسر کوچولم پسر کوچولوی من الان یک سال و ده ماهشه خیلی روزهای سختی رو گذروندم الان که بچه هام بزرگتر شدن خیلی خیلی بی حوصله و عصبی شدم ،احساس کم بودن میکنم به حال مادرهایی که یک بچه دارن غبطه میخورم ناشکری نمیکنم عاشق بچه هامم ولی خب همیشه تو جمع ها و جاهایی که میرم من نمیتونم به دوتاشون برسم هم خودم و هم بچه هام سردرگمیم
احساس میکنم صبر و همه آرامشم رو برای همیشه از دست دادم از اون دختر اروم و صبور و مهربون هیچی نمونده انقدر که پسر بزرگم کولیک داشت و رفلاکس پنهان و تا هفت ماه همش گریه بعدش هم که لج و اعصاب خوردی بعدش هم ناخواسته باردار شدم یه بارداری سخت و پر از استرس چند روز قبل از زایمانم یکی از نزدیکام فوت شد و ووووو خیلی داستانهایی که پسر دومم داشتم
خیلی قوی بودم یه تنه و دست تنها بچه هام رو تا اینجا رسوندم ولی الان دیگه بریدم خیلی خسته ام بیشتر بخاطر اینکه نمیتونم مادر همراه و خوشحالی برای پسرام باشم ناراحتم ،دعواشون میکنم خودم بیشتر از اونا گریه میکنم و داغون مییشم ولی نمیتونم رو اعصابم کنترل داشته باشم چند جلسه تراپی هم رفتم ولی بخدا وقت اونم‌نداشتم و اصلا بهتر نشدم
ترو خدا تا وقتی از ارامش اعصابتون مطمئن نشدین بچه دوم‌نیارین چون واقعا از دنیا و همه چیزای مورد علاقتون که دور میشید هیچ یه مادر افسرده هم میشین
مامان آریا🤤 مامان آریا🤤 ۲ سالگی
چقد چشحالم بعد کدت ها برگشتم ب این فضا😍
خاستم تجربه مو برای از شیر گرفتن بگم
من یک بار توی عید خاستم آریا رو از شیر بگیرم ب روش تدریجی هردفعه شیر میخاس بهش میوه و خوراکی های دیگ میدادم یا باهاش بازی میکردم سرگرم بشع تا یک بار در روز رسوندم اونم اخر شبا بود البته اینم بگم تو لین تایم با اینک خیلیییی سعی میکردم سرگرمش کنم بازم خیلی جیغ میکشید و همه رو میزد و یه حورایی عصبی شده بود
یک روز خورد زمین پاش خونی شد هیچ جوره ساکت نمیشد خیلی ترسیده بود ب اصرار مامانم بهش دوباره شیر دادم و اون شد شروع دوباره و این بار وابسته تر از قبل شده بود و همه زحمتم ب باد رف دوباره نزدیک ب دو ماه شیر خورد و خیلییی وابسته بود ینی در حدی بود چشم باز میکرد شروع میکرد ب شیر خوردن تا ظهر ک میخابید مدام شیر میخورد ینی من فقط درسورتی راحت بودم ک سر پا میبودم اگ میشستم یا دراز میکشیدم دیگ میومد سراغم و من واقن اذیت میشدم یه روز خیلی خستم کرده بود عصبی شدم سر سینم فلفل زدم ک یه چندساعت دست برداره از سرم العی بگردمش اول یکم گریه کرد بعد چندبار گف میخام بهش خوراکی دیگ دادم و عی باهاش شوخی مسکردم میگفتم جی حی مامان اه شده دهنتو اوف کرده بیا بزنش شروع میکرد خندیدن و سینه مو میزد و دیگ نخورد و خیلییییییی راحت تر از دفعه قبل بود درسته اون. تایم ده دقه ای گریه کرد البته من نمیگم فلفل بزنین ک باز چندتا دایه عزیزتر از مادر بیان منو محکوم کنن درکل میگم چیزایی مث تلخک و ... ک طعم سینه رو عوض میکنه استفاده بشع بهتره چون بنظرم بچه اگ از سینه بدش بیاد و نخوره خیلی بهتره تا اینک سینه هنوز همونطور براش شیرین باشه اما ازش دریغ کنیم برا خدش خیلی راحت تره بنظرم