۱۰ پاسخ

سمت ماهم شیر بها میدن زمان من سال۹۳ یه میلیون بود بعد بابام نگرفت منو بخشید به شوهرم که میشد برادر زادش😅😅😅
همش بش میگم منو مفتی گرفتی😅😅
الان فک کنم شده ۳تومن قبل عقد میدن ب خانواده دختر
بعتوان شیری ک مادر داده ب بچه
دیگ نمیدونم بقیه شهرا این رسمو دارن یا نه

چندسال پیش بابام افغانی آورده بود براشون کارکنن می‌گفتن پول می‌دیم دختر میگیریم جهیزیه هم خودمون میگیریم ولی خانواده دختر هیچ حقی دیه نسبت ب دخترشون ندارن حتااگه دامادبکشتش هم نمیتونن حرف بزنن این چیزی ک ماشنیدیم دیه راست دروغشونمیدونم

آره همین مهریه که زنهای ایرانی بعد طلاق میگیرن ما موقع عقد میگیریم وجهیزیه برای دختر جور میکنن واگر کار به طلاق بکشه مثلن دختر پسر رو نخواست باید خانواده دختر مهریه که از داماد گرفتن تمام کمال پرداخت کنن که توافغانستان زیاد رخ نمیده

ولی این بین ما ایرانی ها هم رسمه، الان اقوام ما که عروسی کردن، خانواده عروس علاوه بر چند تیکه که پای داماد انداختن، فکر کنم پنج شش تیکه یه مبلغی هم بعنوان شیر بها گرفتن، معمولا بجای شیربها یا پولش رو میگیره خانواده عروس یا لوازم میذاره پای خانواده داماد، اما اینا جفتش رو با هم گذاشنن، نمیدونم ۵۰ تومن یا۱۰۰ تومن هم علاوه بر اون پنج شش تیکه از خانواده داماد گرفتن ،

کجای کاری خواهرم بابام کارش یجوری ک زیاد باهاشون در ارتباطه مثلا شیعه ها ۱۰۰ یا ۲۰۰ حالا ظلم نکنن ولی سنی‌ها ۴۵۰ ۵۰۰ حتی بیشترم هست بعد میدونی چجوریه دیگه هیچ اختیاری از دخترشون ندارن

چ جالب😂

تاحالا نشنیدم شیربها یعنی پول شیری ک ب دخترشون دادن میخوان چ جالب😑

نمیدونم شاید منظورش این بود هرسال که بگذره گرونی میشه مثلا تو خرج عروسی و خرید وسایل

افغان ها در ازای دختراشون ی مبلغی پول میگیرن ی چیزی شبیه شیربها

نمیفروشن گلم من خودم بابام ازشوهر اولم ۳۵گرفت منو دادباز همون مبلغو جهیزیه کرد داد بهمون شوهر دومم پنجاه گرفت باز جهیزیه هامو بیشتر کرد ما بهش میگیم شیربها

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
مامان رایان و وانیا مامان رایان و وانیا ۴ سالگی
سلام مهربونا ببخشید یکم طولانیه چون کامل توضیح دادم 😬🫣🤭
رایان از نوزادی توی اتاق ما و تخت خودش بود
از دو سال و نیم که شرایطش بود توی تختش بخوابه و اتاق خودش رو داشته باشه (تا حدود دو سالگیش برادر شوهرم با ما زندگی میکرد و دو شب درمیون برای خواب خونه ما بود و چون رایان ممکن بود بیدار بشه نصف شب و اینا سخت بود اتاقش رو جدا کنم وگرنه قصد داشتم زودتر جدا کنم)
دیگه دو سال و نیم بود جابجا شدیم و بهش گفتیم این اتاقت هست و تختش گذاشتیم اتاقش و راحت می‌خوابید توی اتاقش یعنی توی تختش می‌خوابید نهایت ی قصه میگفتم و میموندم توی اتاقش تا خوابش میبرد حتی وقتی که وانیا دنیا اومده بود هم اتاق خودش میخوابوندم رایان رو
از آذر ماه پارسال که پدر و مادرشوهرم یک ماهی بخاطر عمل پدر خونه ما بودن رایان عادت کرد چند باری اتاق ما و تخت ما بخوابه بعد بذاریمش تو تختش
از امشب تلاش کردم دوباره روال قبل رو طی کنم و تخت خودش بخوابه
اما بچم کلی بی تابی کرد که من خوابم نمیبره و این چیزا ... کلی قصه و داستان گفتم و هی میگفت من هر چی سعی میکنم تو تختم خوابم نمی‌بره، می‌خوام همه مون پیش هم باشیم تا بخوابم (یعنی اتاق ما و روی تخت ما) 🥹🥹🥹 منم مامان ی دنده گفتم حالا یبار دیگه تلاش کن و خوابش برد
اما الان نگرانم نکنه آسیب ببینه چون فوق العادههههه حساس و درون گرا هست و بروز نمیده 😫
مامان 😍 eşgim مامان 😍 eşgim ۴ سالگی
سلام خانما ه موضوعی می‌خوام براتون تعریف کنم ببینید حق با کیه اگه واقعاً حق با من نیست دوباره برم و دلجویی کنم اوایل مهر یعنی حدوداً ۳ مهر اینا من و پسرم رفتیم مدرسه جدید چون پسرم نمی‌موند منم می‌نشستم پشت کلاس داخل کلاسشون یه پسری بود که خیلی خیلی شلوغ و بی‌تربیت بود عنی یه چیزی میگم و شما یه چیزی می‌شنوی بیچاره معلم از دستش به ستوه اومده بود بعد چون پسر من تازه رفته بود من به معلم می‌گفتم اینو با یکی دوست بکن که جذب کلاس بشه معلم پیش هر کسی که می‌برد پسر من بشینه اون پسره می‌رفت تو گوش اونی که پیش پسرم نشسته می‌گفت اگه با هاکان دوست بشی دیگه من با تو دوست نمی‌شم و کم کم دیگه اجازه نداد هیچکس با پسر من دوست بشه و پسر منم گریه می‌کرد که این اجازه نمیده من با کسی دوست بشم من رفتم با مهربانی بهش گفتم این کارا رو نکن بزار با هم دوست باشیم براش خوراکی بردم و گفتم ببین اینو هاکان برای تو آورده تا با هم دوست بشین پسره اونقدر بی‌تربیت بود که برگشت به من گفت من احتیاجی به خوراکی شما ندارم کلاً الکی با پسر من لج افتاده بود زم من به آرامی خوراکی رو براش باز کردم و گفتم حالا اینو بخور حالت جا بیاد بعد پسر من که می‌خواست نقاشی بکنه می‌رفت تمام مداد رنگی‌هاشو دونه دونه پرتاب می‌کرد علم از هر طرف کلاس مداد رنگی‌ها رو جمع می‌کرد و می‌آورد ادامه توکامنت
مامان احمدرضا🤍 مامان احمدرضا🤍 ۴ سالگی
اول اینو بگم که از بارداریم چون تیروئید بارداری دارم خیلی عصبی هستم
جمعه با شوهرم دعوا کردم در حد لالیگا.سر اینکه با پسرم بیرون بودن وقتی اومدن من صدای جارو برقی تو گوشم بود صدای در زدنو نشنیدم اونم اومده داد و بیداد ک چرا در باز نمیکنی مگه کری، اونم کجا تو راه پله که همسایه ها شنیدن منم اومد تو خونه حقشو گذاشتم کف دستش.
بعدشم ساک پیچیدم و رفتم خونه مامانم
بعد یادم اومد که شنبه آزمایش دارک و شبشم یه مهمونی خونه مادرشوهرم دعوت بودیم که دلم میخاست تو اون مهمونی باشم
دیگه بعد از اینکه ناهار خونه مادرم خوردم گفتم بذار تا زوده برگردم
دیگه ساکمو برداشتمو دست از پا دراز تر برگشتم و سعی کردم کوتاه بیام تا برنامه های شنبه رو رد کنم
البته شوهرم سرسنگین بود
دیگه صبح ازمایشمو رفتیم دادم شبم مهمونی رو رفتم
و برگشتنی که خرم از پل گذشت منم مثل شوهرم سرسنگین شدم
و تا الان هم اون سرسنگینه هم من
حوصلم دیگه سر رفته
شوهرمم آدمی نیست که اگه پیش قدم بشم آشتی کنه بدتر بزش به کوه میره
چیکار کنم ب نظرتون ؟