۷ پاسخ

عزیزم فدات شم ببین تو شخصی هم بهت گفتم بشین موضوع رو باز کن براش بهش بگو برات مهمه بگو داره باکارش چه بلایی سرت میاره بگوحاضری برای اینکه اون راضی باشه تو اینجور مسائل هر کاری که درتوانت باشه بکنی چرا اینارو نمیگی بهش از یه مشاور خوب وقت بگیر و بگو وقت گرفتم بریم حرف بزنیم مشکلاتمونو حل کنیم ما دوتا بچه داریم بیا حلش کنیم دلم نمیخواد بچهامون جواب سهل انگاری های مارو بدن بیا زندگیمونو قشنگ کنیم همو عذاب ندیم

فاطمه اگ گوشی هک بشه ک صاف نمیرن سرچ کنن این چیزارو😅 هزارتا کار دیگه با گوشیش میکنن
قطعن کار خودشه
ولی باهاش صحبت کن ببین توقعاتش چیه از رابطه تو بگو دل خواهات چیه ازش بخواه اون بگه تا به یه نتیجه ای برسین
یه مدت هم مراقب باش برو رو اکانت تلگرامش یا ولد رو نصب کن رو گوشیت همچیش میاد برات ببین چه خبره

عزیزم چند وقت پیش خواستی بری مسافرت،رفتی؟؟؟

نکنه برا اون موقع بوده

دقت کنی حدوده آدرسای این خاله ها،محدوده خودتون یا نزدیک ب خودتونه
چرا آدرس اگه ب هک باشه سمت غرب تهران نیس
ولی چقد ناشیه ک میگه هک کردن یا کسی دشمنی داره
دیگه دوره این دروغا گذشته
بشین سنگاتو قشنگ باهاش وا بکن
نزار از سادگیت سواستفاده بشه

وای چقدر مشکل تو مشکل منم هست

اوف یاد خودم میفتم تاپیکاتو میبینم. خیلی ناراحت شدم

بنظرم عجله کردی
تو باعث شدی حواسشو جمع میکنه دیگه بندو اب نده

سوال های مرتبط

مامان دیار مامان دیار ۱۴ ماهگی
یکم غر بزنم آروم‌ شم

میگم دیار منو کشت دیگه بخدا دیگه جون ندارم
بابا هزار مشالله چقدر شیطونه آخه این همه انرژی رد از کجا میاره خدایا من در عجبم بخدا
از در و دیوار آویزونه از روی همه میزها بالا میره غفلت کنم با سر خورده زمین
کارِ خونه که اصلا و ابدا نمیتونم انجام‌ بدم تا زمانی که بیداره، همه کارهام میموننن تا ده شب به بعد که خوابید
بخدا دیگه دیوونه شدم دیگه جون ندارم چکار کنم آخه
تو بغلم هم که میاد فقط کش میاره که حمله کنه به وسیله ها، به کمد به کابینت به هر چیزی که ببینه
یعنی حتی تو بغلم هم آروم نیست
آرزو دارم ده دقیقه آروم‌بشینه یه جا

تو ماشین که دیگه نگم .....
مثلا میگم تو ماشین بریم یه تابی بخوریم که زمان بگذره تو خونه کمتر اذیت شم
ولی چشمتون روز بد نبینه تو ماشین یه لحظه یه جا بند نمیشه ، یا حمله میکنه به آیینه با به دکمه ها یا به فرمون
یعنی الان دارم بیهوش میشم از خستگی از بس تو ماشینم روانیم کرد

دیگه اعصاب خیلی ضعیف شده خودم‌متوجه میشم خیلی داد میکشم در صورتی که قبلا خیلی آروم بودم
توروخدا بچه های شما هم همینطورن؟!!!
مامان Dena مامان Dena ۱ سالگی
مامان جوجه مامان جوجه ۱۷ ماهگی
می‌خوام از دست بچه ام خودکشی کنم دیگه تحمل ندارم . خواب اصلا نداره پشت پاهام پر از تاوله از بس رو پاهام تکونش میدم و با اینکه خوابش میاد اما نمی خوابه چنان انرژی ازم میگیره اصلا آخر شبا جونی تو بدنم نمی‌مونه بعدشم تا میام کارای دیگه رو انجام بدم ساعت یک شب میشه دوباره بیدار میشه تا خود صبح روانی می کنه منو دیگه نمی تونم با این وضعیت ادامه بدم آنقدر عصبی و افسرده شدم که حد نداره اصلا دیگه متوجه احوالم نمیشم هیچ غلطی نمی تونم بکنم نه مهمانی نه مسافرت همه چی تعطیله برام تو ماشین نشستن با این بچه برام شده معضل اصلا نمیشه کنترلش کرد یه بارم باعث شد تصادف کنیم. مثل روانیا شدم شروع می کنم فحش دادن و تو سرو کله خودم زدن و تهشم چنان عذاب وجدانی میگیرم که حد نداره . کاش میشد گاهی وقتها صدای این مغزمو خاموش کنم تو سکوت بشینم. از استرس و فشار عصبی وبیخوابی و اضطراب دیگه به ته خط رسیدم. به دکتر پسرم گفتم دارو برای اعصاب برام بنویسه آسنترا ۵۰ نوشت ولی مادرم و شوهرم کلی حرف بهم گفتن که تو چیزیت نیست و این داروها ضررا بدتری می‌رسونه و .... . دیگه نمی دونم باید چیکار کنم خونه مادرم میرم مثلاً استراحت کنم نمی تونم بخوابم از بس دغدغه های فکریم زیاده و وسواس فکری گرفتم.
مامان نفسم😍 مامان نفسم😍 ۱ سالگی
این تاپیک رو برای خودم مینویسم.برای اینکه هرروز ببینمش...بخونمش..‌
امروز تایپک یه مامانی رو دیدم که بچش فوت شده بود.اسمشو نمیگم که ناراحتتون نکنم. دخترمو رو پام تکون میدادم و با خوندن نوشته های اون خانم اشک میریختم.
اینقد برای سخت بود که فقط چند تاشو دیدم.انگار اون لحظه بهم تلنگر زدن.به خودم اومدم.یاد گله و شکایتام از بدغذایی و شب بیداری ها،خونه ی نامرتب،ارزوی یه خرید یا استراحت بی دغدغه و خیلی چیزای دیگه افتادم.از طرفیم یاد دوسال تلاش و گریه  و دکتر رفتن برای بچه دار شدن...
میدونم بچه داری سخته ،فراز و نشیب های زیادی داره و مشکلات با خودشون بزرگتر میشه اما از امروز میخوام سعی کنم مادر بهتری باشم.من با میل خودم این بچه رو به دنیا اوردم پس وظیفمه شبا بیدار بشم،باهاش بازی کنم و براش وقت بذارم.اینا رو نوشتم که هروقت خسته شدم با دیدم این متن به خودم بیام. به این فکر کنم که این بچه پیش من امانته و چند سال بعد برای تحصیل و زندگی از من جدا میشه.میخوام تلاش کنم قدر این لحظات رو بیشتر بدونم...
مامان دلوین مامان دلوین ۱۴ ماهگی
چرا من از بعد از زایمان اینجوری شدم!!
پر از انرژی‌ منفی هستم فقط نقطه های منفی دیگران و زندگی امو میبینم از زمین و زمان بدم میاد با همه درگیر میشم عصبی میشم دعوا میگیرم صبوری نمیکنم زبونم تند شده قهر می‌کنه از تنهایی بی زارم و دارم رنج میکشم اینکه صبح تا شب تنهام اما دوست هم ندارم باکسی رفت و آمد کنم هرکس میاد سمتم از خودم میرونمش حوصله هیچکس و هیچ کاری رو ندارم
خونه زندگیم همش بهم ریخته است از خونمون بدم میاد از رفتارهای شوهرم بدم میاد زود رنج شدم نشخوار فکری هم صبح تا شب ،شب تا صبح امونمو بریده نمی‌ذاره بخوابم حتی تو ذهنمم دارم با آدمها می‌جنگم رفتار همه آذمها می‌تونه سریع ناراحتم کنه و درگیری ذهنی شدید ایجاد کنه برام
از خودم بدم اومده از هیکلم بدم میاد از کادر بودنم بدم میاد بعضی اوقات سر بچه هم داد میزنم هی ناشکری میکنم چرا بچه آوردم هی به شوهرم گیر میدم که از شرایط زندگیمون ناراضی ام تو بی عرضه ای و فلان....
دارم از تو نابود میشم🥺😭