۳ پاسخ

این وسط رمضون بی رمضون 😁

پسر منم بعد واکسن همش نق میزنه😕

خدا قوت مامان پر تلاش و صبور و مهربان 😍😘

سوال های مرتبط

مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱۴ ماهگی
مادر خونه درحالیکه دیشب فقط دوساعت خوابیده، صبح نیمی از دکور تولد فسقلی رو زده و خونه رو مرتب و ناهار رو پخته و آشپزخونه رو مرتب کرده و چندتا سفارش پودر کیک رو آماده کرده و به سرانجام رسونده و با فسقل کوچولو بازی کرده و بازی کرده و بازی کرده الان در حالی افتاده رو تخت که کف پاهاش از درد توان حرکت ندارن🤕
پدر خانواده در حالیکه دیشب فسقلی رو نگه داشته و از اذان صبح بیداره و رفته سرکار و غروب رفته مسجد و برگشته و اهل خانه رو برده دور دور و بعدم با فسقل خان بازی و بازی و بازی، الان صدای خر و پفش تماااام فضای اتاق خواب رو دلنواز و گوش نواز کرده😵‍💫😌🫣
و اماااا فسقلی خانِ خونه در حالی آخرین روزهای یکسالگی رو میگذرونه که از صبح فقط و فقط بازی میکنه، غذاخوردنش نصف شده و وزنش از ۹ماهگی استپ کرده. به شدت شر و شیطون شده و علاقه ش به مزه های جدید بیشتر. طوری که امروز کیک با شکرخرما ددست کردم و ندش جون کرد و آخرشبم بجای سوپ ترجیح داد سیب زمینی سرخ کرده بخوره🦦
آخرین چکاپ قبل از یکسالگیشم رفت و همه چیش اوکی بود و الان در خواب ناز به سر میبره🥲❤️

حقیقتا دلم برای این روزاش تنگ میشع، یجووووری بامزه و شیطون شده که نمیدونم میخوام از خوشمزگیش قورتش بدم یا از شدت شیطونیش خودمو از پنجره بندازم بیرون🤕✌🏼

✋️✊️😅
مامان فسقلی جون🧒💜 مامان فسقلی جون🧒💜 ۱۴ ماهگی
۱۰ام اسفند مامان گلی با یه شکم گندهههه رفت پیش دکتر تا نوار قلب طفلکش رو بگیره و چکاپ بشه، دکتر فرستادش سونو واسه تعیین زایمان سز یا طبیعی! سونو گفت سر بچه بزرگه (۹سانت و ۷ میل) و وزنشم بالاست(۴کیلو). دکتر گفت اگه سر ۱۰سانت باشه سز میشی الان همچنان طبیعیه و بخوام حقیقتشو بگم هم درد طبیعی رو میکشی هم سز😑 برو هفته آینده دوباره سونو ببین سر بچه رشد میکنه یا نه! مامان گلی که از زایمان وحشت داشت خیلی ترسیده بود. با هزار ترس و دعا که دردش نگیره تو این یه هفته، هفته آینده با یه شکم خیلی گنده تر😂 دوباره رفت سونو. دکترسونو گفت تو که دوباره اومدی، داستانو تعریف کرد و دکتر سونو گفت بسپارش به من😂 تو برگه سونو سر بچه رو ۱۱۳ میل و وزنش رو ۴ونیم نوشت.( اینقد نبودا) چهارشنبه سونوگرافی بودیم و پنجشنبه صبحش رفتیم پیش دکتر خودم. مامان گلی به امید اینکه میگه جمعه بخواب واسه زایمان، صبح یه صبحانه ی خفن خورده بود. که دکتر بازهم سورپرایز کرد و گفت همین الان برو دوش بگیر و برو بخواب بیمارستان😑 گفتم نههه من صبحونه خوردم گفت اشکال نداره برو بخواب که دیگه خیلی دیره. (۴۰ هفته و یک روز بودم) رفتم خوابیدم بیمارستان و حتی فرصت نکردم یکم استرس بکشم😂😂 ساعت ۱ خوابیدم ساعت ۳ دلبرک خان دنیا اومده بود و ساعت ۵ گذاشتنش تو بغلم🫠 یه پسر تپلی و لپ لپی و خوابالوی بامزه که تا بوسش کردم پرستار گفت بوس نمیخواد که شیر بده😂
و شیر نخورد و نخورد و نخورد... چرا؟ چون خواب بود!!
حتی بعد از ختنه هم بیدار نشده بود و ترجیح داده بود همچنان بخوابه😂😂😂
و اینگونه یه خوابالوی تپلی بامزه، خانواده ی ما رو سه نفره کرد😍✌🏼

دیروز تولدش بود ولی الان وقت کردم بنویسم تا به یادگار بمونه😍❤️
مامان ماهور مامان ماهور ۱۴ ماهگی