۱۲ پاسخ

امان از این استرس و دلشوره‌ها

منم همه این فکرا میاد تو سرم 🥺🥺

منم این احساس دارم با اینکه اصلا این مدت از دستپختم خوشم نمیومد ولی هر جور شده غذا پختم خوردم دخترم وزن بگیره ایشالا از مامانش راضی باشه چون من صد خودمو دارم میزارم بخدا با درد با هر چی بوده بلند شدم خودمو ننداختم چون هیچکسی نمیاد ب دادم برسه

واااای نگو خواهر منکه همش خودمو سرگرم میکنم وخودمو مشغول میکنم ذهنم نره سمت این فکرا فکر میکردم فقط خودمم ک اینجوریم همش با خودم میگم سندوم دوان نباشه حتی ی شب خواب ی بچه سندومی دیدم خیلی استرس گرفتم با اینکه همه ازمایشا وهمه چیش اوکی بوده ولی باز استرس دارم همش سنوها اندازه سر پا دست و...چک میکنم خدایا خودت کمکمون کن🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🤲🏻🤲🏻🤲🏻🤲🏻

نگران نباش هممون مثل همیم من این بچه سوممه خداشاهده سر دوتای قبلی اندازه یه بار این استرس نکشیدم با اینکه اصلا اینجور سنوها و ازمایشات و کوفت و زهرمار نبود تا اخر بارداریام به راحتی و بدون فکر و خیال گذشت دوتاشونم صحیح و سالمن
ولی تو این بارداری احساس میکنم به اندازه صدسال استرس و نگرانی کشیدم و پیر شدم
کاشکی هیچوقت این گوشیای لعنتی و فضای مجازی اختراع نمیشدن به جز ترس و نگرانی هیچی ندارن و یه عده رو هم که بدبخت کردن بنیان خانواده ها رو از هم پاشیدن و جوونا رو به مرز نابودی کشوندن

من تو شهر غریب . با یه بچه ی ۳ ساله . مجبور شدم خودم تمام خونه و زندگی و بریزم بهم و تمیز کنم . خانواده شوهر از روز اول که اومدم پدر منو در اوردن تو تو جهازت خوب نبود و پسر ما کس دیگه ای رو میخواست و اگه اون بود براش سنگ تمام میزاشت . برای تو اگه میبینی کاری نکرده و نمیکنه چون فقط میخواست ازدواج کنه . وگرنه تو رو نمیخواست .
الان بیشتر از یکساله من ارتباطمو قطع کردم . تو این ۹ ماه حتی یکی نبود بهم یه لیوان اب بده . در اخر منم عذاب وجدان دارم که نکنه بچه ام چیزیش شده باشه . بعد این همه فکر و تنهایی و کار و خونه تکونی

عزیزم این حسا همه طبیعیه چون مادری و خودت رو از حالا مسئول میدونی . ولی به افکار منفی دامن نزن همه ی ماها تمام توانمونو گذاشتیم بقیه اشو میسپریم به خدا انشالله که واسمون سلامتی و خیریت پیش میاد

طبیعی عزیزم با خودت مهربون باش و با خدا حرف بزن همین حرفای تو دلتو بگو و بسپار به خودش اروم میشی

دکترت کی هست

عزیزم بهت حق میدم این روزا خیلی دیر میگذره و فکرای بدی ب سر آدم میزنه همچین چیزی نیست این همه سونو دادی این فکرا از سرت در بیاره ب این فکر کن نزدیک ک دیگ بغلش بگیری

دغدغه هممونه عزیزم ولی فکر کردن به این چیزا فقط اعصاب آدم بهم می‌ریزه خودتو مشغول من فیلم ببین برو قدم بزن یکم اعصابت آروم شه

گر نگه دار من او است که من میدانم،شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد،نگران نباش توکلت بخدا هر چی اون بخاد همون میشه
منم حس ترو دارم و درک میکنم.

سوال های مرتبط

مامان 🩷آیدا و آوا 🩷 مامان 🩷آیدا و آوا 🩷 روزهای ابتدایی تولد