تجربه زایمان طبیعی
پارت سه
همون موقع ازم خواستن ورزش کنم و راه برم.منو باش از بس بیحال شده بودم نمیتونستم راه برم.خوناب ازم میرفت و اذیت بودم.گرسنمم بود و دلمم نمیکشید چیزی بخورم.
بعد اون امپول فشارو شروع کردن.چشمتون روز بد نبینه.دادم به اسمونا رسیده بود.شدم شش فینگر.
از اینجابه بعد دیگه گفتن خودتی و خودت.توپ بهم دادن روش بشینم ورزش کنم.دردامم هی بیشتر میشد و هرلحظه میگفتم الان بیهوش میشم، یه ماسکیم. بهم دادن گفتن هر وقت درد داشتی اینو استنشاق کن به جای جیغ زدن.
خلاصه کم کم جلو رفت و فول شدم دیگه میگفتن زور بزن که سر بچه بیاد.منم هرچی زور میزدم میگفتن کافی نیست.مرگو به چشمم دیدم.انرژی برام نمونده بود اونام میگفتن دیگه دست خودته.هرچقدر زورات بهتر باشه زودتر زایمان میکنی.همزمان که زور میزدم یکی از ماماها شکممو فشار میداد یکی از اون پایین سعی میکرد تحریک کنه بچه سرش بیاد.یه بار دیگه گفتن اومده پایین و بیا رو تخت زایمان.رو تخت که رفتم باز انرژیم کم شد و برگشتم دادن رو تخت اولی خودم.

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط