بخش ۲:
من حذف کردم، حد و مرز گذاشتم برای تموم آدمایی که یه روزی مسخرم می‌کردن و می‌گفتن "دنیا دو روزه، بخور!"

من حتی محدودیت مصرف دارم،
شاید در ماه یه بار موز بتونم بخرم،
ولی مگه می‌میرم؟
تو قراره جایگزینِ چیزای ناسالم، چیزای سالم بخوری فقط.
بلاخره هدفم مهمه.

حتی می‌دونید من مستاجرم، خونه‌سازی دارم.
خونه‌ اینجام حتی مبلم نمی‌شه گذاشت، خیلی کوچیکه 😁
فکر نکنید من خیلی تو رفاه‌م که این حرفارو الکی می‌گم.

کلاً زندگی رو در باب تجملات نمی‌بینم.
به نظرم با دوست داشتن خودم به معنای کامل رسیدم که زندگی همین چیزای ساده‌ست.
بشینم فقط بخورم بخورم بخورم، آخرش بشم اونی که از خودش اعتماد به نفس نداره؟

و خب خداروشکر، همسرم آدم خوبیه، همیشه همراهمه ❤️

الان جوری شدم که همه پذیرفتن من هر جایی نمی‌رم، هر چیزی نمی‌خورم،
و حتی بهم احترام می‌ذارن.
ازم راهنمایی می‌گیرن.

خلاصه عاشق این ورژن خودمم 🙌
حتی تو باشگاهمون منو با دست نشون می‌دن و تحسین می‌کنن.
من خوشحالم از این بابت، ولی بخدا دیگه اونقدر به خودم عشق دارم
که نه تحسین کسی، نه تخریب کسی منو به وجد نمیاره ❤️🥲

تعریف کنن، بغلشون می‌کنم و می‌گم ممنونم.
تخریب کنن، فقط یه لبخند می‌زنم و می‌گم:
"اینو یعنییی من خیلی ریلکس شدم" 🤣🙌

خلاصه: عاشق خودت باش ❤️

تصویر
۲ پاسخ

واقعا عالی بود می‌دونی دیشب با خانواده شوهر دور همی داشتم برادر شوهرم روی شوخی به شوهرم متلک گفت با همون مسخره کردن منم جلو همه جوابشو دادم ولی بعد دیگه نتونستم شاد باشم همش به اطراف نگاه میکردم ببینم کی چی در مورد من میگه درحالی که همه مشغول کار خودشون بودن ولی آخر تو ماشین با شوهرم دعوا کردم گفتم چراجوابشو ندادی چرا می‌زاری مسخره کنه تا حالا که دارم پیام میدم ذهنم اصلا آروم نمیشه چیکار کنم چه تمرینی انجام بدم

ممنون بابت حرفات کاش من هم یه روزی بتونم اینا رو راجب خودم بگم... حرف دیگران خیلی برام مهمه در حدی که خیلی وقتا از خواسته های خودم گذشتم، واین واقعا اذیتم میکنه..

سوال های مرتبط

مامان سانای مامان سانای ۳ سالگی
الان یهو یادم افتاد جای من بودین چیکار میکردین من الان 6ساله ازدواج کردم یه دختر سه ساله دارم از همون روز اول شوهرم پیشم نمبخابید حتی بغلمم نمیکرد حتی بوسیدن نه، 5ماه طول کشید تا تونستم رابطه برقرار کنم چون خودم ترس داشتم اینم یه ادم بی احساس فک کن به راست میرفت خشک خشک نمیشد، بعدا فهمیدم اصلا من پرده بکارتم ارتجاعی بوده سخت نبوده، شوهرم یه مرد عوضی که به خودش زحمت یه معاشقه هم نمیداد، یعنی من یه زجری کشیدم تو اون مدت از بچه دار شدنمون نگم که باز این خدا لعنتش کنه واریکوسل داشت عمل کرد دکتر گفته بود باید یک دو میان رابطه داشته باشین ولی شوهرم رعایت نمیکرد اینم باز 6ماه اسیر شدم فقط بخاطر بچه، بعدش که بچه دار شدم دیگ خودمم سرد سرد شدم یعنی نسبت به شوهرم سرد شدم شاید اگ ی ادم دیگ بود اینجوری نمیشدم، الان به نظرتون دیگ چه فایده داره پیشم بخابه یا رابطه داشته باشیم دیگ روزای گذشته مگه جبران میشه منم عادت کردم به اینکه نیاز به محبت نداشته باشم، شما تو موقیت من بودین چیکار میکردین طلاق میگرفتین؟ یا چطوری زندگی میکردین
مامان نینی مامان نینی ۳ سالگی
بعضی از آدما خیلی بیشعورن
من پسر اولم ۳ سالشه خودم ذخیره تخمکم کم بود و صلاحدید پزشک و تصمیم بین خودم و همسرم باردار شدم که الان یه ماهه زایمان کردم
از روزی که متوچه شدیم بچه دومم هم پسره دیگه حرف و حدیثی نمونده که رو دلم نذاشته باشن
خدا میدونه چیکار باهام کردن جالب اینجاست که همه حرفا هم از سمت خونواده همسرم بوده
مادربزرگ همسرم علنا بهم گفت به چه دردت میخوره؟ حالا باز اگه دختر بود یه چیزی پسر به درد نمیخوره
در صورتی که من و همسرمم فقط گفتیم خدایا سالم بده
مسلما ماهم اگر دومی دختر میشد از لینکه هر دو جنسیت رو خدا بهمون داده بود خوشحال تر بودیم ولی الانم چیزی از عشقمون به بچمون کم نمیشه
امروز کسی اومد منزل ما که به محض رسیدن گفت بعرس رو برو تعیین جنسیت بلکه دختر بشه دخترا بهترن
مادرشوهرمم گفت اره باید بره چند سال دیگه
اخه به شما چه ربطی داره مگه تاثیری تو زندگیتون داره؟
مگه بچه ها برده دست ما هستن؟
من خالم ۳ تا پسر داره
بخدا پسراش از منی که دختر هستم بیشتر به درد مامانشون میخورن
بخدا هیببچ فرقی نیست اینقدر دل مامانا رو نشکنید
حالا اگه من دوتا دختر هم داشتم همین داستان بوداااا