۱۴ پاسخ

چشم بد ازتون دور🥰
ولی واقعا دفعه اوله شنیدم ۸ تا خواهرشوهر با یکی هم مشکل نداشته باشی
خداروشکر ان شاءالله همیشه واسه هم خوب بمونید

خداحفظتون کنه برام عزیزم
همیشه خوب بمونید🧡🧡🧡

منم هشت تا خواهر شوهر دارم همشونو دوست دارم مهربونن

چقدر دلم میخواست خواهرشوهر منم می‌فهمید من دشمنش نیستم فقط زنِ برادرشم😔😔

ای جانم چ مهربون😍

چ خواهر شوهر خوبی داری خوشبحالت حالا من ی خواهر شوهرم دارم صدتا زنگ بزنی جواب نمیده در خونشو برات باز نمیکنه بدون دعوا گرفتن قهره باهم

انگار زن داداش منی شما ما هم همینجوری زن داداش خودمونو دوست داریم اونم خوبه

چه جالب منم ۸تا خواهر شوهر دارم خیلی خوبن

ماشاالله هشت تا

ماهم ۵خواهریم ی دونه داداش ب نظرم خوب و بد دست خود آدمه اینک چجور باشه و چقد میتونه طرف مقابل رو درک کنه میدونم و مطمعنم جوری هستیم ک هیچ وقت تو زندگی زن داداشم دخالت نمیکنیم خدا میدونه ک زن داداشمو چقد دوسش داریم 😍

خداروشکر عزیزم...تولدت هم مبارک

خداروشکر خواهرشوهرات در ابراز محبت و مهربونی و عشق بخیل نیستن

خدا افزایش بده همچین بنده هایی رو🌺😍

من یدونه دارم وقتی قربون صدقم میره راه میرم میشینم حرف میزنم همش میگه الهی خدا منو پیشمرکت کنه اونقد دوسمداره اصلا یچیز عجیب غریبه اصلا بخاطر من حاضره خون بپا کنه کسیم بهم حرف بزنه انیشش میزنه .خواهر شوهر و مادر شوهر خوب نعمته عوضش ازجاری شانس نیاوردم

عالی دمشون گرم خدا برا هم نگهتون داره...

سوال های مرتبط

مامان هیراد 🩵 مامان هیراد 🩵 ۲ سالگی
از وقتی که خودمو شناختم و فهمیدم دخترم از دخترا بدم اومد
از بس خانوادم دختر دوست نداشتن مخصوصا پدرم
مادرمم دست کمی از اون نداشت ولی بیشتر مراعات میکرد
دوتا داداش بعد از خودم دارم
همیشه جوری رفتار شد تو خونمون که انگار من نبودم و اونا تو اولویت بودن و بودن من براشون باعث شرم و آبروریزیشون بود
اینو همه ی فامیلامون میدونستن که چون دخترم تو خانوادم ارزش زیادی ندارم
از نظر مالی هیچ وقت کم نداشتم و بابام خیلی برام خرج میکرد ولی از نظر روانی خیلی حس بدی داشتم
بخاطر همین هیچ وقت دوست نداشتم دختر داشته باشم
از دختر داشتن میترسیدم که نکنه یه وقت اون حس بد رو از خانوادم بهش منتقل کنم
هروقت دختر بچه کوچیک میبینم بی اختیار چشمام پر از اشک میشه
همیشه بهترین کارارو برای خانوادم کردم همیشه از خودم براشون گذشتم ولی اونا هیچ وقت برای من هیچ کار نکردن هیچ کار و هیچ وقت ندیدن که براشون چیکارا کردم
یعنی اگه الان تصادف کنم نمیتونم بچمو ببرم بزارم پیششون که دو روز برام نگه دارن ولی هروقت چیزی شده یا کاری داشتن اولین نفر به من زنگ میزنن
از این حس متنفرم
مامانم دم به دقیقه میگه برا هیرادو شوهرت اسپند دود کن چشم نخورن چرا؟
چون پسرن دیگه
چون پسر براشون شیرینه
همیشه تو هرچیزی طرف همسرمو گرفته تا من
چرا چون اون پسره من دخترم
به این چیزا که فکر میکنم قلبم فشرده تر میشه
ولی همیشه خودمو دوست داشتم هرچند که مادر پدرم منو اونجور که باید نخواستن همیشه از خودم راضی بودم هرچند اونا منو اضافه میدونستن
این حس بدو نمیتونم از خودم جداش کنم و همیشه باهامه
کاش میشد چشمامو میبستم به روی هرچیزی که میشنوم و هرچیزی که اتفاق میفته
کاش مادر پدرایی که این حس رو دارن هیچ وقت بچه دار نشن