آخرین پارت

پشیمون شدم گفتم بریم هفته بعد اونا میان همسرم گفتش شنبه یکشنبه نمی‌تونم مرخصی بگیرم بمونه آخر ماه
قرار بود برای پسرمم دندونی درست کنیم فعلاً تاپیک قبلم گفتم که درگیر مادر شوهرمم
دیشب اومده به من میگه کی درست می‌کنی گفتم شنبه یکشنبه ببینم کی میشه میگ شنبه خوبه هرکی خواستی بگو بیاد
انقدر حرصم گرفت انگار بچه اونه اون می‌خواد ازش دندونه درست کنه آخر شب به همسرم گفتم نظرت چیه مامانت اینطوری میگه گفت به من ربطی نداره خودتون حرف بزنید هر کاری می‌کنید
همسرم برای پنجشنبه با همکاراش برنامه ریخته بره بیرون
یه سریع رفت باغ چیزی نگفتم هفته بعدش گفت میخواییم بریم دعوا کردم که منم آدمم تو خونه میمونم منتظرم بیایی آخر هفته بریم بیرون جایی نمی‌بری گفت خسته میشم برو به بابات بگو وقت نمیکنه ببر خسته ببین چی میگه گفتم تو خانواده خودتو میخوایی ببری ربطی به بابام ندارع
میخواستی با دوستات بری ازدواج نمی‌کردی
با دو تا رفیقش مشکل ندارم با همکاراش نمی‌شناسم دوست ندارم دوباره بعد یک ماه این هفته میخوان برن بیرون

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان وروجک کوچولو مامان وروجک کوچولو ۱۲ ماهگی
سلام خوبین دوستان
چند وقت پیش تاپیک گذاشتم که پسرم مهره چش نظر دستشو مسخورو دراوردم دادم به مادرشوهرم گفتم دست شما باشه بهتره نگه می‌دارید دست من بمونه گم میشه مادرشوهرم گفت اشکال نداره نگه میدارم برای نوه بعدی منم گفتم انشالا برای بچه جاریم حالا من یدونه دارم برای چند سالم بسته...... جاریمم نامزده برگشت گفت عزیزم لطفا این دعارو برای من نکن من اصلا دوست ندارم بایه قیافه ایی به من خیلی برخورد ناراحت شدم از رفتارش من وقت تعیین نکردم برای بچه دار شدنشون که فقط گفتم انشالا برای بچه شما برگشت اونجوری گفت منم گفتم اشکال نداره مامان به هیچکس نده بازم میدی به بچه من.... حتی مادرشوهرم ناراحت شد از طرز حرف زدن جاریم
بعد فرداش پسرم ۹ ماهشه دیگه هعی اینور اونور میرفت سمت چیزایی خطرناک میرفت منم پهلوی درد میکرد هعی گفتم نکن اه اذیت میکنی ها پسر بدی شدی ،از من زودتر جاریم برگشته پسر بد اه چقد تو شلوغی داد میزد سر بچم بجز منو و اونم کسی خونه نبودش منم گفتم من اگه چیزی به بچم میگم چون مامانشم منو اذیت میکنه بقیه رو اذیت نمیکنه که تو اینجوری باهاش حرف میزنی من ناراحت میشم لطفا اینجوری حرف نزن
بقیه رو پایین مینویسم
مامان دخترم مامان دخترم ۹ ماهگی
من به ابولفضل دوتا دختر دارم فردا بخوان تو سن کم ازدواج کنن میکشمشون حداقل ۲۵ اینا بشن بعد
بعدشم زحمت کشیدم کونم پاره شده بچه بزرگ کردم
نمیدونم مادرشه خواهرشه عیب نداره فلانه نه گوه اضافی بخورن دهنشون سرویس میکنم حالا میخواد هرکی باشه
بخدا خودم دیدم پسر مردمه زیاد رو بدی فکر میکنه دخترت حتما یه عیب و ایرادی داشته که این بزرگی کرده اومده گرفتش
بخدا راست میگم حالا میخواد این حرفم به کسی بر بخوره یدونه فقط عیدی دیگه هیچی والا این چرت و پرت چیه نگهداری بچه مادر بدبخت سیسمونی مادر بدبخت کار خونه داشتی مادر بدبخت
من به خودم گفتم هیچکدومشون نمیکنم چون خودم میبینم امثالش مثل شوهرم کاری باشه به مامانت بگو یبار گفتم چه فرقی میکنه به مادر خودت بگو بیاد میگه اون کمرش درد میکنه منم گفتم کمر مامان منم درد میکنه میگه نه هرکسی دختر داره وظیفشه😐😐😐
خلاصه بگم نمیدونم طلاق فلانه آبرومون میره و اینا تو کتم نمیره دیدم کسی به بچم بی احترامی کرد داره زجر میکشه طلاقش راحت میگیرم چون کسیم که حرف مردم اصلا برام مهم نیست
طرف باید حس کنه واقعا چیز باارزشی بدست آورده قدرشو بدونه
تو این ۵سال زندگی خیلی چیزا برام ثابت شد
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۱۴ ماهگی
منم هر دفعه هی میرفتم ان اس تی هی ۴۰۰تومن پول بده خلاصه جیبمون رو خالی کردن همش استرس همش ترس که نکنه زایمان زود رس باشه هی حرکت بچه کم میشد من باید یه چیز شیرین میخوردم که حرکت کنه دوباره حرکت نداشت باز بیمارستان ان اس تی دیگه دو ۳۸ هفته بودم رفتم ان اس تی بیمترستان تامین اجتماعی دیدم حرکت بچه خوبه صدای قلبش اوکی یکدفعه یه ماما اومد گفت خااااانم میخکوب شدم گفت سریع باید بری بیمارستان دولتی بستری بشی احتمال داره بچت خفه بشه حالا منو بگوووو دست پام میلرزید از ترس گفت چون انسولین میزنی بچه داره خفه میشه انقدر منو ترسوند گفتم نه دکترم ۱۷ شهریور بهم نوبت داده الان ۸شهریوره گفت نه سریع باید بری بستری بشی مامانم چند روز بود اومده بود پیشم خلاصه نمیزاشتن از بیمارستان بیرون بیام زنگ زدم به شوهرم اومد پرستارا گفتن بچه جونش در خطره سریع خانمت باید بستری بشه من قبول نمیکردم گفتم بابا بچه همه چیش خوبه اینا چرتو پرت میگن دکترم ۱۷ شهریور نوبت سزارین داده منم همینجوری اومدم ان اس تی کاشکی نمیومدم شوهرمم ترسیده بود خلاصه با رضایت دادن اومدیم بیرون دیدم گوشیم زنگخورد از بیمارستان بود گفتن خانم شما باید بستری بشی با ما تماس گرفتن که چون انسولین میزنی باید بچه رو سریع در بیاریم تو دلم گفتم چه غلطی کردم رفتم بیمارستان هی زنگ رو زنگ‌از بیمارستان دیگه شوهرمم گفت خانم بیا از خر شیطون پایین برو بستری شوو گفتم بمیرم بیمارستان دولتی نمیرم که به زور طبیعی بچمو در بیارن نمیخوام مامانم بنده خدا اعتقاد به استخاره داره گفت بزار استخاره بگیرم گرفت گفت بد در اومده بیمارستان دولتی .دیگه شبونه زنگ زدم منشی دکترم گفتم والا اینجوری شده زنگ زد به دکتر گفت فردا سریع بیاد بیمارستان خصوصی عملش کنم