دخترا حالم داغونه
برام دعا کنین نشهههههههه
همسرم مزون داره داداشش ۲۷سالشه و مجرده چن سال کار کرد همه شو معلوم نیس چیکار کرد کارش آرایشگری بود الآنم میخواد بیاد پیش همسرم کار کنه اونموقه می‌دونم همش تند تند از همسرم پول میخوادو کار آنچنانی هم نمیکنه ....
حالا این به کنار
امروز همسرم گفت داداشم از این به بعد نهارا میاد خونه ما
من چون همیشه رابطم با همسرم خوب بوده متاسفانه هیچی نتونستم بگم نرسیدم نکنه بحث مون شه....وقتی خودمون باشیم همسرم همیشهههه خیلی مراعات حال منو میکنه هر چی درست کنم یا هر ساعتی اماده شه هبچیییی نمیکه اما برادرش اصلاااا خیلییی بد غذاست.....
پارسال مادر شوهرم رقت عراق خونه فامیلاش و برادر شوهرم ۱۰روزی اومد خونه ما .وای خدا چقدددد اذیت شدم هم واسه پوشش هم واسه غذا درست کردن من بااین حالت تهوع های شدیدم و کم کم شکمم بزرگ شده و بعدش بچه دوم بیاد چطوری آخه تحمل کنم این برادرضوهرمو
میشه برام صلوات بفرستین جور نشه

۱۴ پاسخ

عزیزم باوهمسرت صحبت کن شرایطتو بهش یاداوری کن بگو متاسفم ولی بااین شرایط نمیتونم پذیرای داداشت باشم شرایطم اوکی نیس حالمم بده
گوشزد کن ک شرایطت با قبل فرق داره
سعی کنید بحث پیش نیاد ولی اگرم بحث پیش اومد و درنهایت موجب ناراحتی همسرت هم شد تو کوتاه نیا از حرفت چون واقعا اذیت میشی

ان شاالله که جور نشه و نیاد عزیزم، واقعا سخته با این توضیحاتی که دادی، حامله هم هستی،
در مورد پول هم همسرت باید باهاش صحبت کنه که مثلا ماهی فلان قدر بهش میده نه اینکه هر وقت پول خواست بگیره

ببخشید اشتباه گفتم ۲۵سالشه

فرستادم

انشاالله که یجوری بشه که نیارتش
واقعا سخته عزیزدلم
اونم شرایطت شما که بارداری تو. خونه ی خودت پوشش زیادی سخته

عزیزم اگه برادرشوهرت شعور شعورداشته باشه شرایط توروببینه ،خودش بایدنیادهمون بیرون چیزی بخوره واسه خودش،زمان قدیم ک نیس حتما بیادغذای خونگی بخوره،،بیرون پرازغذاهای جورواجوره،،،بخدابرادرشوهرمن یه مدت اومدخونه ی ما،من نمیدونستم چندباردورازچشم من باشوهرم بحثشون شده بودشوهرمم هیچی نگفت،گفته بودزن داداش اذیت میشه من همش اینجام توباخانواده حرف بزن ک خونه بیاریم اینجاهمسرمم میگفت اگه راضی نیستی پیش ما بمونی بر بروخونه مجردی بگیرخلاصه یه روزدعواشون بالاگرفت من بایدهمیشه همراه دخترم درازمیکشیدم خوابم میبردازصدای اونابیدارشدم،،دیدم بساطشوجمع کرده داره میره گفتم خداروشکرمن چیزی نگفتم ،،رفت ،وگرنه من بده میشدم

ایرو دی با بته کن مردکت کار پکات بلام بو‌دته مال تو با پچتوه کن دایکی خوی او چ جورک ویژدانن سور سور دزانن حامله یی

وای خدا یعنی درکت میکنم خیلی سخته من سال اول که عروسی کردیم برادرشوهرم با شوهرم میوه میفرختن یعنی اون ۱۰ یا ۱۵ روز دیگه نفس برام نموند اصلا نمیدونستم چی درست کنم هم شام هم نهار
توم با شوهرت حرف بزن و مخالفت کن بگو شرایطم اوکی نیست

جنگ اول بهتر از صلح اخر
دلت راضی نیست جرا از همیپ اول نمیگی
بهتر از این که بیاد چند وقت خودت حرص و جوش بخوری
بعد بخوایی اونموقع بحث کنی
همین الان تا نیومده حرفتو بزن

منی که لباس فروشی شو همینجوری دو دستی داد به داداشش هزارتومانم نگرفت ازش چی 🥴

شرایط شماهم سخت بارداری چطور میشه همش غذا باید درست کنی فقط بهش بگو ب نظرت با این شکمم میتونم هیچی هم نگو عقل داشته باشه نمیاردش

خوب عزیزم همین تیکه آخر نوشتتو به شوهرت بگو حتما درکت میکن

کار کردن با فامیل مخصوصا نزدیکا خیلی سخت برادر من و همسرم باهم کار میکردن هرروز دعوا و بحث بود البته مقصر داداشم بود از حالا جدا کار کنن خیلی بهتره

فرستادم عزیزم ان شاءالله حل شه مشکلت

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی قصد بارداری
بچه ها من شهر غریب هستم تو این بارداری خیلی اذیت شدم، سه ماه اول لکه بینی و تهوع استفراغ زیاد، که هنوزم هست البته، طول سرویکس کوتاه، درد ، من دو روز یکبار یه غذا ساده درست میکنم اونم نشسته ، ظرف ها رو هم دو روز یکبار همسرم میشوره، بوی یخچال و خیلی از بوها اذیتم می‌کنه در حدی که سریع بالا میارم، حالا مهمون میخواد بیاد ، پدر شوهرم و مادرشوهر و برادر شوهر، مادر شوهری که خونه خودش هم کار نمیکنه و فقط دستور میده ، پدرشوهر بیچاره کار میکنه، حالا هم مرد بینوا مریضه ، کلا مادرش درک نداره هر وقت هم زنگ زد سراغم از شوهرم گرفت بهش میگفتم طبیعیه این داره خودش لوس می‌کنه😶 درصورتی که پزشک استعلاجی داد کمیسیون پزشکی با اون سختگیری بخاطر طول سرویکس دو ماه رو تایید کرد، شوهرم صبح ساعت شیش می‌ره تا شب ساعت نه اینا، نیست که بگم کاری کنم کنه، دهم غربالگری دارم از اون ور هم هفدهم استعلاجی تمامه دوباره باید برم دکتر و کمیسیون پزشکی، نمیتونم برم شهرستان خونه مامانم، آغا همسرم هم وقتی همیشه خانواده میان اخلاق رفتارش عوض میشه، چیکار کنم؟ چطور رفتار کنم که هم دلخوری پیش نیاد هم خدای نکرده اتفاقی نیفته که بعدا حسرت بخورم، یعنی من از الان کلافه شدم بخدا، بنده خدا بیماریش هم جوری هست که روند درمان طولانی احتمالا یک ماه بمونن و بعد هر هفته بیان برای تزریق دارو . جای من بودید چطور برخورد میکردید ،
مامان جوجه کوچولو مامان جوجه کوچولو هفته هفدهم بارداری
واقعا دیگه خسته شدم از اینکه شوهرم درکم نمی‌کنه، چهار ماه اصلاً درست و حسابی غذا نخوردم نمی‌تونم بخورم، بوی غذا بوی همه چی بهم بده وقتی هم که می‌خوام غذا درست کنم دو سه تا ماسک می‌زنم غذا درست می‌کنم اونم همش فشارم میفته چشام سیاهی کم خونم هستم دیروزم دکتر واسم آزمایش نوشته میگه خطر داره مادر شوهرم که یکی از دختراش سه ساله با رفیقاش رفتن تهران یکیشونم که فرستاده دانشگاه الانم من باردارم و رحمم خیلی پایین دکتر گفته دیگه زنگ نمی‌زنه به دخترش بگه که کسی کمک دستم نیست بیا انتظار داره من همش برم کاراشو انجام بدم غذا هم که درست می‌کنم با بدبختی وهرم نصف بیشترشو می‌بره به خونه باباش میده هیچی نمی‌ذاره فقط سهم خودشو می‌ذاره اونم واسه یه وعده دیگه نمیگه زنم اذیت شده یه کمشو بزارم واسه شامم یا واسه ناهارم نمی‌تونه غذا درست کنه خیلی اذیتم می‌کنن وقتی هم میرم خونه بابام حداقل اونجا یکم استراحت کنم همش مادر شوهرم زنگ می‌زنه تو همش میره اونجا واسه چی بمون بچه‌تم به دنیا بیاد بعد بیا