امروز برای نهار دوره همی دوستام دعوت بودیم از صبح رفتم باشگاه اومدم تندتند کارهامون کردیم با چه ذوقی رفتیم
صاحب خونه پسر ۳سال و خورده داشت با دخترم یکسره دعواشون میشد سراینکه اسباب بازیش نمیداد
جوری نبود که نشه تحمل کرد
یکی از دوستان هی به دختر من گیر میداد مدام بهش میگفت سلیطه
یبار دعواشون شد دخترم زد پسر
پسر هم اومد اخم کرد این مدام زیر گوشش میاد حقت بگیر تو هم بزن
من هی عذر خواهی میکردم اما این ولکن نبود میگفت چرا زده
نمیدونم از بچه ۲سال چه توقعی داره
من خودم هی عذر خواهی میکردم به دخترمم میگفتم کارت بد بود عذر خواهی کن
اومدنی هم باهم رفیق شدن و پسره میگفت دوست دارم بیام خونتون
اما مامانش نمیارش
بنظرتون دیگه رفت و آمد نکنم؟
دخترم نمیتونم بذار تنها برم بنا به شرایط زندگیم
امروز هم رفتم دلم باز شه بدتر اعصاب خورد شد و دلم شکست از رفتار های دوستم اصلا ازش توقع نداشتم
شما باشین چیکار میکنید
فقط لطفا نگین نبر دخترت چون نمیتونم

تصویر
۱۵ پاسخ

تو دعوای بچه ها نباید دخالت میکرد بنظر من دیگ رفت آمد نکن

چه دوست بی ادبی من بودم قطع رابطه میکردم

چه دوست بی ادبی بچه ۲ ساله میگن سلیطه قطع کن رفت آمدتو بچه رو میبرن دیگه هرجا والا پسر منم شلوغه چیزی ندن میزنه ولی والا یکیم بزنه نمیگم سلیطه با زبون میگم بچن دیگه

تو دعوای بچه ها نباید دخالت کرد اما رفتار دوستت خوب نبوده
یه مدت رفت و آمد نکنید تا بچه ها بزرگ‌تر شن

مامان اون بچه می‌گفت توهم بزن یایکی دیگه ازخانما؟؟اگه یکی دیگه بوده بااون رفت و آمد نکن...چون رفتار اون بدبوده اینابچه بودن

خانما پسر منم اینجوریه خیلی لج میکنه دعوا میگیره میزنه اصلا خوشم نمیاد اینجوری عصبی باشه واقعا باید چجور برخورد کنیم تو جمع اصلا ول کنم نیس میرم میارمش باز دوباره میره

منم امروز دوستام خونم بودن
ازگل بالاتربه بچها نگفتم اگ سراسباب بازی دعواشون میشد من ودوستم حواسشونو پرت میکردیم
اگ من برم یه جایی به دخترم بی احترامی کنم دفعه دیگ پامو نمیزارم اونجا
به بچه دوساله کی میگه سلیطه شوخیشم قشنگ نیست
بعدم بچها وقتی عصبی میشن و حرصی معمولا یه کاری میکنن دخترتم برا همین اون بچه رو زده
از قصدنبوده که

عزیزم اگه بازم بری به شعور خودت و بچت بی احترامی کردی با این چیزایی که من خوندم انقدر واضح بهت بی احترامی کرده و بهت گفته شعور نداری بچتو اوردی درحالی که خودشم بچه اش کنارش بود دیگه باید حماقت کنی رابطه ات رو باهاش ادامه بدی من بودم همونجا بهش بیلاخ میدادم تا دیگه حرف اضاف نزنه

با این حرفایی ک شما میزنی ما فقط میتونیم بگیم نبر والا😂

بچن بابا ده دقیقه قهرن بعد آشتی خواهر زادم پنج سالشه دیسب اینجا بودن رفت تو کمر پسرم ک پسرمو بزنه زمین پسرمم کمرشو گرفت خوابوندش زمین من خجالت شدم شوهرمم ب خواهرم گفت من شرمندتم من خحالتم بابت پسرم گفتم بابا بچن اون خواست اینو بزنه در عوضش خودش کتک خورد با خنده گفتم ک خواهرم ناراحت نشه گفتم بابا بچن ولشون کن بچه همو باید بزنن تا ترسشون بریزه

وای با اون دوست بی شعورت رفت وامد نکن ..

قطع ارتباط

نرو اصلاااا

نمیشه که قطع کنی بزار بچت با بچه ها آشنا بشه هواست باشه شیش دنگ

من باشم قطع ارتباط میکنم

سوال های مرتبط

مامان پسری مامان پسری ۲ سالگی
مامانا خیلی دلم گرفته ...من اصلا نوزادی پسرم ، چند ماهگیش ، زیر دوسالگیش یادم نمیاد ...اصلا نمیدونم چی شد ...عکس هاش رو که نگاه میکنم دلم میسوزه فکر میکنم مادر بدی بودم بهش نرسیدم ...من افسردگی بعد از زایمان گرفتم و دارو میخوردم پسرم هم خیلی بد قلق بود اینکه میگم بد قلق تا کسی بچه بدقلق نداشته باشه متوجه نمیشه چی میگم ...هیچوقت هم به من وابسته نبود انگار من مامانش نبودم نمیدونم چرا عاشق باباش بود ، بعد بابای من ، بعد مامانم ...بعد من ...نمیدونم چرا دوسم نداشت ...چند بار کتکش زدم فقط همونا تو ذهنم مونده ...سعی میکردم باهاش بازی کنم ، براش کتاب میخوندم ، میبردمش بیرون ولی همیشه رفتن و امدن به گریه و شیون ختم میشد ‌...من قبلا سرکار میرفتم الان کاملا خونه نشین شدم من و پسرم از صبح تا شب تنهاییم تا شوهرم بیاد دلم میخواد باهم بریم بیرون ولی نمیتونم تنها کنترلش کنم ...دلم براش میسوزه ...دلم برای خودمم میسوزه ...اینروزا خیلی باهم بازی میکنیم ، کاردستی درست میکنیم ، نقاشی میکنیم بالاخره همش خونه ایم ولی نمیدونم مامان خوبی هستم یا نه ...بازم حس میکنم دوسم نداره
مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام گل گلیا
دیدی یه اتفاقی کوچولو یا متوسطی میوفته یهو یه جوری اعصابو روانتو میریزه بهم که حسابی حالت گرفته میشه
امروز صبح بعد از صبحانه دخترم گفت بیسکوییت میخوام رفتم براش بیارم اومم دوید تو اتاق خواب دوبار صداش زدم بیا بیسکوییت بخور دیدم صداش نمیاد رفتم سراغش تو اتاق میبینم کشو باباشو باز کرده از توش جوهر مهر که قرمزه رو درآوردی زده به دستش بد که دیده قرمزه فکر کرده رژ لبه زده به لبو دندونو دهنو....
وااااای که منو میگی مثل بمب ساعتی منفجر شدم اخ دلم میخواست بزنمش
آی دلم میخواست بزنمش....
بخدا من اصلا اهل ارایش نیستم یکی دوتا رژ لبم که دارم انداختتشون زیر میز دیگه نمیتونم درشون بیارم نمیدونم این به کی رفته جوهر میماله به لبش....
وای که مردم تا ماک شدن از دستش انقدر حرص خوردم خودم تو خودم هعی دلم میخواست گریه کنم دخترمم میومد میگفت داری چیکار میکنی مامان؟ دلم میخواست خودمو خفه کنم.... وای چقدر روز بدی بود..‌. چقدر اعصابم به هم ریخت باز خدارو شکر نریخته تو چشمش چون باباش جدیدن قطره میریخت تو چشمش جعبه جوهر هم شکل قطره چشمی هاست....
اووووف تو دودقیقه چیکار که نکرد....