۱۲ پاسخ

پسر من نه کولیک داشت نه شب بیداری و گریه حتا جیغم نمیزنه خداروشکر اما از روز اول دنیا اومدنش ۵ صبح بیدار میشه و تا ۸ نمیخوابه همین امروزم اینطور بوده شبا من تا ساعت ۱ و ۲ کاراشو میکنم یعنب عملا من یه ماهه شبانه روز کمتر از ۵ ساعت میخوابم اما هروز خدارو شکر میکنم برا داشتنش که آرزوی خیلیاست انشالا خدا به هممون توان بده هر کدوممون به نوعی داریم سختی بچه داریو میگذرونیم هممون باید شاکر و صبور باشیم اونا فقط بچه کوچولو هستن که فقط مارو دارن

ان شالله خدا بهت توانشو میده عزیزم، اوایل سخته این نیز میگذرد، بزرگ میشه و سختیاش کم میشه شیرینیهاش شروع میشه و کیف میکنی ان شالله♥️

عزیزم حال روز هممون مثل همه منم دقیقا اوایل بی اشتها بودم اصلا دوست نداشتم غذا بخورم بهم میگفتن بیا غذا بخور اعصابم خورد میشد
من روز اول زایمان کردم تا دو روز بعدش اصلا نخوابیدم حتی ۵ دقیقه
از بی خوابی داشتم میمردم
با اینکه کمکی داشتم بچمو نگه دارن که بخوابم اما اصلا دلم نمیومد چون روزای اول خیلی بی قرار بود گریه میکرد

عزیزم انشالله سایه خودت وهمسرت سالیان سال به سلامت و تندرستی بالای سر دختر گلت باشه😘😘

خداروشکر . دقیقا همینه خیلی سخته ولی ما خواستیم که این فرشته ها بیان تو این دنیا خدابزرگه از پسش برمیایم یه مدت باید سختیشو به جون بخریم

خدا نگهدارت باشه. خدا بهت قوت بده عزیزم انشالله خوشبخت باشی

👏🥰

انقدر دل نازکم که بچم بدنیا بیاد می‌دونم جونمه ها ولی با هر بار گریه کردنش یا گشنه بودنش یا شیر خوردنش گریه میکنم🥹

عزیز دلم 🥺
خداحفظش کنه
و بهت توان بده قربونت برم

خدا به همه مامانا توان بده قشنگ میفهمم چی میگی

احسنت 👍👍🩷♥️

اشک تو چشام جمع شد

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
پارت چهارم .

تو زایمان های قبلیم هیچ وقت بچم رو بعد زایمان نزاشتن تو بغلم اون لحظه . این موضوع شده بود حسرت برام . که چرا بچم رو اون لحظه بهم ندادن . ولی اینسری سریع گذاشتنش تو بغلم . واییییی چه حس خوبی داشتم . حسرتم جبران شده بود . فقط تند تند بوسش میکردم و ازش تشکر میکردم که سالم اومده پیشم .
بعدش دیگه بخیم زدن و به بخش منتقل کردن . بچم رو دادن بهم . اون لحظه دلم میخواست فقط سجده کنم و از خدا تشکر کنم . ولی با وجود بخیه هام نتونستم و نشسته از خدا و همه اماما و .... تشکر کردم وایه اینکه بچم سالم اومده بود بغلم .
میدونم این داستان زایمانم شاید واسه بعضی ها ترسناک باشه ولی من نخواستم کسی رو بترسونم . فقط خواسنم بگم این حرف رو که میگن . در ناامیدی بسی امید است .
پایان شب سیه سپید است .
خداروشکر آخر کار منم روشن و سپید شد . خواستم بگم فقط همه چیز دست خداس . خدا بخواد تو هر شرایطی بهت هم توان میده هم قوت قلب . و طوری کمکتون میکنه که بعدا انگشت به دهن میمونید .
خب دیگه . ببخشید خیلی حرف زدم . از همتون معذرت میخوام .
مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 ۵ ماهگی
از حال هوای این روزام بخوام بگم ،شبا خیلی کلافه میشم چون پسرم مدام بهم وصله،شنیدم بخاطر جهش رشدیه و بعد یه مدت خوب میشه.
گاهی که بهم فشار میاد،توتنهایی مدام با خودم فکر میکنم چرا خودم انداختم تودام مسئولیت به این بزرگی ،اما همین که چشمای پسرم میبینم همه چی از ذهنم میره.
خیلی از لحاظ روحی تحت فشار قرار میگیرم،چون میبینم نمیتونم مثل قبل با شوهرم وقت بگذرونم،دلم میخواد مثل قبل با آرامش مطلق بغلش بخوابم ولی الان همش چشمم به مهدیاره که یک موقع تو خواب براش مشکلی پیش نیاد.
شبا کلا با مهدیار سرگرمم و خواب درست ندارم،روزا هم نمیتونم بخوابم
حس میکنم خیلی ضعف جسمانی دارم،حالت تهوع ومعده دردو گر گرفتن ولرز های یهویی،تازگیا درد وسوزش پایین تنه وتیر کشیدن دنبالچه و مقعد،گرفتگی زیر دل و چشمای دائم خواب آلود
تو شرایط عادی اگر اینجوری بودم که کسی نمیتونست اخلاقموتحمل کنه ولی از فواید مادر شدن همین صبور شدن توچیزهایی که قبلا خیلی اذیت میشدی بابتش
استرس ونگرانی برای خواهرمم که به کنار،که اگه بخوام ازش بنویسم اشک امان نمیده ...
دلم میخواد تو خونه خودم تنها باشم اما موقعی که تنهام همش گریون وخستم
خونه مادرشوهرمم با اینکه خیلی راحتم ولی سریع خسته میشم