آقا بیاید یه چیزی تعریف کنن از دیروز . که خیلی از خودم عصبانی شدم و بدم اومد . ما دیروز رفتیم روستا خونه مادرشوهرم .
ما ماهی یه بار یا دوهفته یه بار گاهی هفته ای یه بار میریم میبینیمشون . اونم یکی دو ساعت . خلاصه آوش خیلی باهاشون آشنا نیست . هرکسی جز منو و باباش و ابجیم و مامانم براش غریبس . حتی داداشمو و بابام هرروز میبینه بازم پیششون نمیمونه
خلاصه مادرشوهرم رفتیم رسیدم آوش بغل کرد اینم اروم بود . فکر کرد اره دیگه پیشش میمونه . خلاصه گفت میبرم مغازه خوراکی بخرم . گفتم شب شده سرده بابا بچم یخ میکنه . همسرم گفت بزار ببره خباصه من راضی شدم پوشوندمش برد
ده دقیقه بعد دیدم از کوچه صدای گریهه و هق هق بچم میاد
فهمیدم بلهه بچه منو میخواد تمام مدت میگفت ماما
ینی اینو من دیدم انقدرحس بد گرفتم عصبی شدم . از خودم بدم اومد . من حس کرده بودم میخواد گریه کنه و باید نمیزاشتم . من رو این موضوع بچه دور شه ازم یا بزور بغلش کنن خیلی حساسم
شاید بگید اشکال نداره و فلان . اما اون میدونه بچه گریه میکنهحتی کوچکتر بود اصلا بغلش نمیرفت گریه میکرد
خلاصه بچرو من بغل کردم هق هققق نفسش بالا نمیومد قرمز شده بود ینی میخواستم موهامو بکنم خودمم گریه کنم
تا یکساعت بچم چسبیده بود بهم گریه میکرد .
بعد رفتیم شام . دوباره کوچرو دید زد زیر گریه . ینی بچم انقدرر ترسیده بود . تا نیم ساعتم تو مهمونی گریه میکرد . با اینکه آوش اصلا تو جمع گریه نمیکنه و عاشق جمعه .
همش استرس دارم اضطراب جداییش برگرده تازه خوب شده بود
بیشتر فکر میکنم بچم اون تایمی که منو صدا میکرده ازم دور بوده چی کشیده جیگرم کباب میشه بخدا ...

تصویر
۱۱ پاسخ

بیخیال بابا آنقدر وابستگی خوب نیست فردا واسه مدرسه و دانشگاه و ازدواجش به مشکل میخوری

من والا یبار دادم مادرشوهرم برد ولی فرداش رفتیم خونشون دیدم فوش بد دارع ب لنا یاد میده😐دستمو داغ گذاشتم دیگ ندم
ب علی هم گفتم تعجب کردانقدر که فوشا بد بودن

ای وای دلم کباب شد
طفلیی

سلام دوستان مادرروبیکا وسایل ارایشی وبهداشتی داریم ارسال به سراسرکشورداریم @Zeynab140317منتظر شماهستیم

اگه ۵ دقیقه بوده رفتنشون، عذاب وجدان نگیر، تو این سن ۵ دقیقه دوری آسیب نمیبینه
کاریه که پیش اومده

منم مث شمام.حتا ۵ دقیقه ازم دور شه عین اسپند رو آتیش میشم و مدام به این فک میکنم نکنه الان دنبالم میگرده .حتا دست باباشم نمیدم ببره تا سوپری

وااای جیگرررر
اتفاقا کار خوبی میکنی به زور اصلا نده بغل کسی
پسر منم اینجوریه اصلا بغل کسی نمیره جز منو مامانم

میفهمم چی میگی
هانا هم وقتی یک بزرگتر کلاه کاپشن شو میزاره رو‌سرش یا ماسک‌ میزنه می‌ترسه
دیشب خونه مادر شوهرم هانا دست عمش بود داشت میوه میخورد بعد من تو اتاق داشتم آماده میشدم بریم بیرون
برادرشوهرم و هانا خیلیییی دوست داره اما دیشب کاپشن پوشید که بریم بیرون کلاه کاپشن هم سرش گذاشت
بعد هانا رو رفت بغل کنه اما هانا نمی‌رفت بغلش بعد به زور از بغل خواهر شوهرم گرفت
هانا هم زد زیر گریه تا از اتاق اومدم بیرون برادر شوهرم و دیدم فهمیدم از چی ترسیده
خیلی عصبانی شدم هم از دست برادر شوهرم که به زور بچه رو بغل کرده بود هم از دست شوهرم که اونجا نشسته بود و هیچی نگفته بود که به زور بغل نکن
بچم بعدش می‌گفت عمو عمو ترسید
یعنی از عمو ترسیدم
حس بدی گرفتم دیشب اعصابم خورد شد

خب میگی که پیش کسی جز سه نفر نمیمونه بعد میگی عاشق جمعه ؟حتما ترسیده دیگه

اقتضای سنشونه اصلا تنهاش نزار بچه خیلی اذیت میشه طفلی و ممکنه این ترس بیشتر و طولانی تر بمونه درکت میکنم چی میگی دختر منم بجز منو باباش با هیشکی نمیمونه منم خونه مادرشوهرم رفتم بردارشوهرم و پسرشو بعد چند ماه دیده تا نگاهشون میکرد می‌چسبید به من گریه میکرد این دوره کوتاهه میگذره نگران نباش ولی الان باید مراقب بود که خیلی نترسه

من دیروز همینجا ی پست دیدم باباهه بچه رو گرفته برده نمیذاره مامان بچه بچه رو ببینه دو هفته بود انقد حالم بد شد ک نگم

سوال های مرتبط

مامان لیانا مامان لیانا ۱ سالگی
سلام خانما بچه م یه اخلاق عجیب داره نمی‌دونم سایر طبیعی باشه اگه کسی بچه ش اینجوریه بگه ..من بچه م از وقت نوزادی درک از محیط اطراف داشت یعنی از دو ماهگی سه ماهگی و ترس از جای غریب و محیط غریب و به شدت گریه میکرد یادمه اخرای دو بود بردمش مطب دکتر پامو میزاشتم داخل مطب غش میکرد از گریه پامو میزاشتم بیرون آروم آروم میشد عین یه عروسک کوکی که کوکش خاموش روشن میشد ..دکتر فکر میکرد بچه م دلش درد می‌کنه چون می‌گفت امکان نداره بچه دو ماهه درک از محیط اطراف داشته باشه چون هنوز مادرشم تشخیص نمیده مثلا مادرش بغلش کنه یا یه غریبه نمی‌فهمه ولی دختر من به شدت میفهمید و به شدت بغل اینو اون گریه میکرد تو بغل خودم آروم میشد الان هنوز همون اخلاق داره پیش خانواده خودم به نسبت خوبه ولی وای پیش خانواده شوهرم انگار میخان بکشنش دیروز فقط رفتم خونه مادر شوهرم سر بزنم در حد هق هق بچه م گریه میکرد. حتی نگاه مادر شوهرم میکرد غش میکرد مادرشوهرم روستا زندگی می‌کنه دیر به دیر میرم ولی دلیل نمیشه این بچه اینجوری گریه کنه نمی‌دونم چیکار کنم دیروز کلی خجالت کشیدم پدرشوهر مادرشوهرم خیلی دوسش دارن ولی حسرت مونده به دلشون حتی بوسش کنن چسپیده بود به من و در حد هق هق گریه میکرد حتی پیش شوهرمم نمی‌رفت با هیچی هم آروم نمیشد ..از نوزادی درک از محیط و آدما داشت چیکار کنم باید ببرمش دکتر ؟؟؟
مامان آوَش🤍🌊 مامان آوَش🤍🌊 ۱۵ ماهگی
درود بر یکونیم سالگی ...
آقا بچه داری برای من خیلیی راحت شده . اظطراب جداییش تا ۸۰ درصد کم شده . دیگه میتونم برم دسشویی بدون اینکه گریه کنه یا ببرمش با خودم ... چند روزی هست میمونه خونه و من میرم راهرو دسشویی رااحت . چش نخوره ایشالا😂
هرچند با خوابش چالش دارم هنوز و شبا بیدار میشه ...

به کارای خونه جدیدا خوب میرسم . میدونی انگار حرفامو خیلیی بهتر متوجه میشه . میگم اینو بنداز اشغالی میندازه . بعضی وسیله هارو جاشو میدونه . میگم بزار فلان کشو خودش جاشو بلده انقدر ریخته بیرون
مثلا میگم دمپایی درار میفهمه کلا خیلی خوب شده .
واقعا این روزا از بچه داری نسبت به دوماه اخیر بیشتر لذت میبرم
اینم بگم قبلا خیلییی میرفتم خونه مامانم هرروز عصر اونجا بودم حتی شام . اما الان یه هفته ای هست میمونیم خونه و خیلی به خونه مونون عادت کردم و راحت شده برام
کلا همه چیز یه روتین خاصی گرفته . تایم خوابش و بازی و کارا و ..‌
امیدوارم همه مامانا هرچیزی که اذیتشون میکنه درست شه

حتی مهمونی رفتیم انقدرر آقا بود درسته شیطونی میکرد اما گریه نه . برعکس سری های قبل که همش بغلم بود و گریه . ادمای جمع دلشون برام میسوخت
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۱ سالگی
غر غر مادرانه😑😆😐🥲

دخترم خیلی اذیتم میکنه
جدیدا طعمارو فهمیده غذا رو تف میکنه
شیر پاستوریزه نمیخوره شیر خشک خیلی گرسنه باشی یکمم میخوره
بیرون میچسبه بهم هی میذارم زمین میگم برو بازی کن نمیره
تو خونه چسبیده بهم
اون رو تو مراسم شیرخوارگان یکی اشنا دید با من بچش دنیا اومده
میگه یادته پارسال کوچیک بودن ساکت بودن امسال همش باید دنبالشون باشیم
گفتم بخدا اگه من پارسالم راحت بوده باشم
یادمه انقدر گریه میکرد با پستونک سرپا نگهش میداشتم الانم همونه اصن بزرگ‌میشه بجای اینکه هی بره شیطونی کنه دائما چسبیده ب من امشبم رفتیم مراسم دسته
چندتا بچه اومدن پیشش دورشو گرفتم دستشو گرفتن گفتم بریم بازی
یکم نگاهشون کرد برگشت ماما ماما ماما

ینی همش درحال نق نق نق زدن گریه کردن
گاهی بهش میگم دخترم این همه اشک از کجا میاد آخه😞😫

بیردن میره گریه خونه اس گریه سیره گریه گرسنس گریه بازی میخواد گریه نمیخواد گریه همش گریه گریه گریه
تو مهمونیا نمیذارم چشمم باز بشه 🥲😫