تازه عروس️️✨️❤️ تازه عروس️️✨️❤️ قصد بارداری
بچه ها ی دقیقه میاید
دیگه بیشتریاتون اخلاق منو میشناسین🫠
و از دعوا شوهرم با جاریم خبر دارین
ما ک مسافرت بودیم برای عروسی خواهر عروس داشت
عکس میکرفت اهر مراسم ک اومدیم خونه داماد خانوادگی وایستادیم عکس بگیریم بعد نگو گوشیش شارژرش تموم شد ما فکرکردیم گوشی اونه ک برامون بفرسته نگو گوشی جاریم بوده دست برادرشوهرم
شوهرمم رفت بهش گفت عکسی ک ما توش بودیم رو پاک کن
برادرشوهرم برگشته گفته بزار بریم تهران بهت میگم
شوهر منم بهش گفته ک*^یرمم نمیتونی بخوری(ببخشید واضح گفتم🤣)
بعد اومد تو صورت شوهر من پدرشوهرم اومد دست شوهرمنو گرفت برد بیرون شروع کرد گفتن ک اسمتو اژ شناسنامم ورمیدارم فلان میکنم شوهرمم میگفت اون اومده تو صورت من ب من داری میگی؟
منم عصبی شدم (خامله ام بودم اون موقعه) خدا نکذره ازشون
بعد دست شوهرمو گرفتم بردم تو اتاق گفتم وایمیستی اینجا تا من وسایلانو جمع کنم بریم خونه گور بابای همشون که عمه و دخترعمه های علی اومدن منو اروم کنن بهم اب قند اینا دادن بدنم داشت میلرزید
شوهرم گفت برین بیرون من خودم ارومش میکنم
دیگ بردتم تو کوچه راه رفتم ی ذره گریه کردم تو ماشین نشسته بودم
شوهرم رفت گوشی و پاوربانک رو بیاره برام که دیدم صدا میاد عمو های شوهرم داشتن چرت و پرت میگفتن بعد جالبیش اینجا بود هیچکس. نمیرفت ب اونا چیزی بگه همه ریخته بودن سر مای بدبخت
منم رفتم دست شوهرمو گرفتم اوردم دم ماشین
بعد پدرشوهرم اومد بیرون مادرشوهرم گفت فاطمه رو اول اروم کن بهش
ادامش کامنت
(عکس چت با شوهرمه الان مربوط ب متنی ک الان تو کامنت میزارم )
mary mary قصد بارداری