مامان کوکی 🍪 مامان کوکی 🍪 ۱۰ ماهگی
واقعا با این شوهرا باید چیکار کرد
قرار بود منو ببره لوازم آرایشی رنگ بخرم بزارم موهام
همشم خونست شغلش جوریه هفته ۲ بار اینا میره نزدیک همین محل خودمون ب ساختمون سر میزنه ۲ ساعته میاد
از بیکاری هرشب میره خونه ددش طبقه بالا میشینه
حالا اومد از کی داشتم کار میکردم اشپزخونه برف انداختم موز خورد همونطوری پوستش انداخت تو ظرفشویی بهش گفتم بابا این سطل آشغال برای چیه پس چرا اینجا میندازی میبینی ک تمیز کردم بعد گفت حرف نزن ساکت شو منم گفتم تو ساکت شو مگه نظم نداری انضباط نداری اینارو باید من بگم بهت بعد گف زر نزن کفتم تو زر نزن کفت نمیبرمت تو لیاقت نداری منم گفتم به جهنم نبر
(اجازه هم ندارم تنها برم بیرون ۳ ساله عروسی کردم) (خرجی هم نمیده)
خلاصه گفتم نبر یکبار شد یه کار بکنی برام منت نزاری گوشت میخری منت میزاری پیاز میخری منت میزاری بابا وظیفته بخری قرار نیس پاتو لیس بزنم تشکر کنم که
خلاصه دعوا کردیم الانم رفت دشویی منم قهر کردم باهاش
واقعا آشغال ب تمام معنا الانم بیاد بچرو هم ور میداره میره بالا میشینن
(جاریم هم ۱ ساله عروسی کرده دم به دقه خودش تنها بیرونه گلاس میره باشگاه میره خرید میره)
خسته شدم بخدا دیگه تا من تازه عروس بودم مادرشوهر خرم میگف ن ما تنها نمیزاریم زن بره فلان الان اون عروسیشون هر گوهی میخوره