مامان زندگی مامان زندگی هفته بیست‌وسوم بارداری
مامان هاوُش خان🦁 مامان هاوُش خان🦁 ۱۶ ماهگی
من از بچگی به یادداشت روزانه عادت داشتم . یادداشت دیروزم خیلی تجربه ی جالبی بود برام .‌دوست داشتم با شما به اشتراک بذارمش😍🧡امروز هاوشو بردمش بیرون تا یه مادر پسری خفن داشته باشیم. حواسم بود که مزاحم سایر عزیزان نشیم . یهو دوید وسط پیاده رو و مسیر یه دختر جوان رو قطع کرد . سریع دستشو گرفتم و از دختر جوان عذرخواهی کردم . با یه نگاه خیلی تحقیر آمیز بهم نگاه کرد و گفت جمع کن بچتو . بغلش کن خواهشا بچه تو واسه خودت عزیزه نه بقیه . ایش ! و رفت ...
نمیدونم چرا یچیزی توی دلم پاره شد . انگار قلبم شکست . ادامه راه رو با حال بد رفتم.
به یه زوج سالخورده و خسته رسیدم . وقتی هاوش رو دیدن جوری ذوق کردن که اشک توی چشمام جمع شد . شابد ۵ دقیقه باهاش بازی کردن . انرژی مثبتی بهم دادن که نگو .
با حال خوب رفتیم داخل اسباب بازی فروشی و هاوش اصرار به داستن ست آشپزی داشت . فروشنده گفت بچتون پسر نیست مگه ؟ گفتم بله پسره . گفت تفنگ و ماشین ببر براش دیگه . گفتم‌همشو داره ، اینو میخواد . یه پوزخند زد و سری تکون داد و گفت ، آشپزی دخترونست ولی . هاوش وقتی ست آشپزی گرفت ذوق بغلش کرد و پاهاشو تند تند زد زمین . به فروشنده گفتم دخترونه و پسرونه فرقی نداره . این ذوق پسرمه که مهمه .
وقتی اومدم خونه محکم بغلش کردم و گفتم :
« ببخشید عزیزم . بعضی آدما مهربون نیستن . بعضیا خیلی مهربونن . بعضیا قضاوت میکنن و بعضیا به نظرت احترام میذارن . دنیای واقعی اینه . ولی تو مهربون باش. به نظر خودت تکیه کن و به نظر بقیه احترام بذار»
نمیدونم چندتا از کلاماتمو فهمید .
ولی حس خوبی که از گفتن این جملات داشتم توی دلم تا ابد میمونه🧡
مامان گل من ... مامان گل من ... هفته بیست‌وهفتم بارداری