مامان ✨️هیرمان✨️💙👶 مامان ✨️هیرمان✨️💙👶 روزهای ابتدایی تولد
ماما های شیفت که گفته بودم خیلی مهربون بودن یکیشون اومد گفت چرا گریه میکنی؟
صادقانه گفتم درسته مثل شما حرفه ای نیستم ولی یه چیزایی رو میفههم ...شرایطم اصلا خوب نیست... احتمالا نمیتونم طبیعی زایمان کنم ....از طرفی کیسه آبم پارس و همچنان ازم کلی آب داره میریزه و این برای بچه خوب نیست جاش خشک میشه...از اون طرف آمپول فشار دوز های بالاش به بچه ممکنه فشار بیاره ...
اونم گف حق داری ولی نگران نباش دکتر گفته اگر تا یه ساعت دیگه تغییری نکردی میری سز
در مورد آمپول هم درسته یه کوچولو فقط یه کوچولو ضربانش افت کرده بود که خوب شد و الان جای نگرانی نیست و کلی دیگه باهوم حرف زد تا آروم تر شدم .... ساعت تقریبا ۸ شب بود
دستگاه nst همچنان بهم وصل بود و ماما مهربونه هی چکش میکرد تقریبا ۸ و نیم بود که یه لحظه دیدم زوم شده رو صفحه مانیتور دستگاه و رفت بیرون دنبال همکارش...
وقتی برگشت و چشمش به مانیتور خورد در کسری از ثانیه از جاش پرید و سرمم و عوض کرد خیلی هول بود 🫣🥲
سریع بهم گف خانم به پهلو شو زوود به پهلو چپ بخواب...
نفس عمیق بکش ...
یه سرم قندی جایگزین اون سرم فشار کرد و برام آبمیوه آورد چون آمپول فشار خیلی به بچه فشار آورده بود و ضربانش خیلی افت کرده بود😭🫠🥲
بعدش دیگه مستقیم گفتم میری سزارین
از ساعت ۱ ظهر تا ۸ و نیم شب سرم فشار من از ۱۲ قطره در دقیقه به ۶۴ قطره رسید و من همچنانن استوار و محکممم هییچ دردی نداشتم 😑😶
بنده خدا ماما اون آخرا میومد با یه حالت زاری میگف یعنی واقعاااا هیچ دردی نداری؟؟😅🤦‍♀️ دلم‌میخواس بخاطر اونم‌شده بگم‌چرا یکم دادم ولی هیچی نبود