مامان حنا🦋نورا🧿 مامان حنا🦋نورا🧿 ۳ سالگی
مامان محمد مامان محمد ۴ سالگی
مامان فندقی مامان فندقی ۳ سالگی
مامانا تحمل شوهدم واقعا برام سخت شده دیگه نمیتونم بیشعوریاسو تحمل کنم من خودم جوریم که اصلا حرف بد نمیتونم بزنم تو بدتریم دعواهامونم حرمتشو نگه داشتم چون معتقدم حرمت بین زن و شوهر شکسته بشه اون زندگی دیگه مزه نمیده اما شوهرم خیلی بد دهنه میخواد بگه خستم مثلا میخوام بخوابم بعدا حرف میزنیم میگه گوه نخور دهنتو ببن زر نزن به خانوام همیشه توهین میکنه به خدا من سالی یه بار ارایشگاه نمیرم لبلس خیلی کم میخرم ول خرجی نمیکنم بهش احترام میزارم اما اینقدر بیشعوره که دیگه بهش حسی ندارم ۱۳ سال از من بزرگتره من یه مریضی سختیو پشت سر گذاشتم بخاطر بچم جنگیدم الان ۶ ماهه خوب شدم دکتر به منو و شوهرم گفت استرس برای این خانم سمه استرس مساوی با برگشت بیماریش بیماریم سرطان بود اما متاسفانه از همون روزی که خوب شدم هر روز غر غر میکنه فوحش میده منو اذیت میکنه انگار میخواد دوباره بیماریم برگرده امروز افطاری خواهرشوهرمو جاریمو دعوت کردم شب قدرم کنار هم دعا بخونیم بعد شوهرم یه پارک مشهور هست میبینم قرار گذاشته با برادرو دامادشون برن اونجا درصورتی یک ساله من میگم منو ببر ۵۰ کیلومتر از شهر فاصله داده تنها نمیتونم برم نمی بره میگه باتو به من خوش نمیگذره همیشه تورو خانوادش منو خوار میکنه پریروز تورو جاریم گفت من اشتباه کردم باتو ازدواج کردم قلبم شکست