مامان 💯ثمین و علی💯 مامان 💯ثمین و علی💯 هفته سی‌وششم بارداری
مامان لیانا


لیانا مامان لیانا لیانا هفته سی‌وهفتم بارداری
مامان رمان نویسـ ✍🏻 مامان رمان نویسـ ✍🏻 هفته هشتم بارداری
&محکومم به عشقت&پارت 7انگرشترو از دستم کشیدم انداختم زمین من به عشق محمدم تعهد داشتم نمیتونستم کس دیگه؛ رو بپذیرم هرچقدر اونشب زنگ زدم به محمد به گوشیش اس دادم اما جوابی نداد دیگه نا امید شده بودم از همه جا و همه کس فرداش امدن برای خرید و جشن مسخره بله برون منی که هیچ نگاهی به پسره نمینداختم همش تظاهر میکردم همش نقش بازی میکردم بغضم داشت خفم میکرد با دلناکامی همراهیشون میکردم کلا تمام فکر رفته بود سمت محمد نمیدونستم چیکار کنم که این ازدواج سر نگیره از طرفی هم از بابام به شدت میترسیدم اگه میفهمید خدایا اا،،،،،
ساعت چهار صبح بود داشتم به عکسای خودمو محمد نگاه میکردم کجایی تو اخه چرا جواب نمیدی اشکامو از روی صورتم پاک کردم که پیامکی روی گوشیم امد فوری بازش کردم با دیدن پیام محمد اشک توی چشمام جمع شد نوشته بود ــ سلام عشقم خوبی؟
تندی براش نوشتم ــ نه محمد انگاری دیگه همچیز بین ما تموم شد اشکام چکید همون موقعه گوشیم زنگ خورد ردی زدم براش نوشتم ــ زنگ نزن نمیتونم حرف بزنم نوشت
ــ چییییی داری میگی یعنی چی یلدا؟
ــ محمد خیلی دیر کردی خیلی 😭
دوباره گوشیم زنگ خورد دوباره ردی زدم
ــ یلداا به قبر اقام جواب دادی که دادی ندادی میام دم خونتون ترسیدم میدونستم
دیوونه بشه همه کار میکنه همون موقعه جواب دادم ــ یلدا چیشده حرف بزن با صدایی که گریه و بغض توش قاطی شده بود و از ته چاه درمیومد اروم لب زدم ــ محمد دیشب برام خاستگار امد بابامم قبول کرد امروز بله برونم بود محمد دارم دیوونه میشم محمد من بدون تو نمیتونم من تو رو میخوام ــ یلدا منم دوستت دارم عاشقتم نمیزارم دست کسی بهت برسه ــ اخه چجوری؟..
ــ گریه نکن دورت بگردم هرجوری شده اصلا فرار میکنیم با شنیدن این کلمه
مامان رادمهر مامان رادمهر ۸ ماهگی