مامان نینی ناز مامان نینی ناز ۱ سالگی
مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
مامانا هفته پیش خونه خواهرشوهرم می‌خواستیم بریم برای عید دیدنی بعد گفتم جمعه میایم گفت ن مهمون دارم پنجشنبه بیاین میریم پارک تعجب کردم گفتم باش بعد ناراحت شدم که گفت میریم پارک گفتم بخاطر بچمه حتما نمیخواد بریم خونش بعد زنگ زد گفت مهمونم کنسل کرده همون جمعه بیاین که دوس داشتین گفتم باش عزیزم بعد گفتم اشتباه فک کردم درموردش یهو گفت ناهار بیاین میریم بیرون خشکم زد گفتم باش عزیزم مشکلی نیس .و رفتیم بیرون من صبحانه رو به عهده گرفتم گفتم صبح زود ما میریم گفت اره ماهم میتیم که جا پیدا بشه اونم ناهار به عهده گرفت بعد صبحانه گفت الان من بیرون دعوت کردم ناراحت شدین نه ؟گفتم نه اتفاقا خیلیم خوبه ممنون از دعوتت بعد دقیقا موقع ناهار که جوجه سیخ زدن یهو یه باد طوفان بارون شدید شد تهرانی ها میدونن هفته پیش جمعه رو .بعد هی قطع شد هی دوباره بارون گرفت بعد گفتم پاشیم بریم نمیشه ناهار خورد اینجا. آخرشم رفتیم خونشون و جوجه هارو سرخ کرد تبدیل به شامی شد که من گفته بودم شام میایم خونتون کار خدارو ببینید فقط چون بخدا بچه های اونم میومدن خونه من آزاد بودن الانم آزادن دلم شکست وقتی اونجوری گفت حالا نمیدونم واقعا برای تفریح گفت بریم بیرون یا برای بچم .وقتی هم خونشون بودیم شوهرش برای اولین بار پاشد میز هارو چسب زد هی میگفت شاهان دست نزن کله بابات .با اینکه من مدام مراقب بودم کاری نکنه.همسرمم گفت هفته دیگه بیاین بریم هفت چشمه گفتن نه ۱۴ بریم که ۱۵ تعطیله گفتیم باشه. منم گفتم خوب گفتی .حالا نظر شما چیه همسرم میگه چه فکرا میکنی گفتم بخدا حس ششم من همیشه درست بوده و هست
مامان نهال مامان نهال ۱ سالگی