مامان محمد مامان محمد ۳ سالگی
مَمَــدّ طَبٌــل زَنٍ هٍیئَــتٌ💁🏽‍♂🥁
𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒
#پارت_۳۳۲

اون وقت ازم حس بی اعتمادی نمیگرفت؟

جلوی نگاه خیره محمد عین عقب مونده ها لبخند سکته ای زدم و دستپاچه لب زدم

_میخوای بعدا برات تعریف کنم؟
الان..

ناهید پرید وسط حرفم
_انگار تو دلت نمیاد، پس بزار خودم بگم

یک قدم نزدیک محمد شد
_اون بابای عوضیت که سنگشو به سینه میزنی

این همه سال تو زندان داشت اب خنک میخورد

باورت میشه؟
حاج بابات که مثلا یه پیرمرد باخدا و با ایمانه این همه سال با دروغ بزرگت کرد

قهقهه ای زد و با بی رحمی ادامه داد
_زندگیت شباهت زیادی به فیلم ترکیا داره محمد خان

دستی به شکم برامدش کشید
_و حالا یه سوپرایز دیگه که فکر نمیکنم زیاد از شنیدنش خوشحال بشی

فکر کن الان که فهمیدی پدرت زندست و میخوای از اون سگدونی بیرون بیاریش ..

مکثی کرد و ادامه داد
_میفهمی که تا چند روز اینده اعدام میشه
چرا؟

چون پدرت قاتل خواهرمه
مادر هیراد

و باید بگم کورخوندی اگه فکر کنی قراره رضایت بدیم

سیبک گلوش تکونی خورد و من سوختم از دیدن برق اشک داخل عسلی چشماش ..

از نگاه دو دو زن و دستای مشت شده ای که
انقدر انگشتاشو به کف دستش محکم فشار میداد ،تقریبا رنگشون پریده بود
𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒
مامان کیان مامان کیان ۳ سالگی
مامان آرام مامان آرام ۳ سالگی