مامان کیان مامان کیان ۳ سالگی
مامان محمد مامان محمد ۳ سالگی
مَمَــدّ طَبٌــل زَنٍ هٍیئَــتٌ💁🏽‍♂🥁
𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒
#پارت_۳۳۱

پس درست حدس زده بودم
محمد نمیدونسته پدرش زندانه و زندست

بابا عصبی محمد و به عقب هول داد که چند قدم از ناهید فاصله گرفت

_درست صحبت کن محمد
نزار احتراما بشکنه

محمد دندون روی هم سایید ولی نگاه پر نفرتش از روی پوزخند ناهید برداشته نشد

ناهید رو سمت من کرد
_حتی دیارا هم از غلطای پدرت با خبره

محمد دوباره خواست سمتش یورش ببره که ملتمس چنگی به دستش زدم

نگاه سرخش سمت من کشیده شد و با ضرب دستشو عقب کشید و رو به بابا غرید

_نمیخوای جلو زنتو بگیری؟
نمیبینی چه چرندیاتی به هم میبافه؟

بابا نگاه پر حرفشو به من دوخت
_تو برو داخل دیارا

ناهید عین قاشق نشسته پرید وسط
_نه نه کجا بره؟

بزار براش تعریف کنه
بالاخره که باید بدونه چه بابای عوضی داشته

مگه نه دیارا‌؟هیراد حتما همه چیزو برات تعریف کرده

محمد با چشمای باریک شده سمت من برگشت
الان باید چه واکنشی نشون میدادم؟

میگفتم اره میدونستم هیچی بهت نگفتم؟
میگفتم پدرت زندست؟
𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒⋅𓂃᮫𓈒