مامان حسام مامان حسام ۳ سالگی
پارت ۲۴
چشم دوختم به ته خیابون نه انگار نیستش ..
پس چرا نیومدش ؟؟
نگاهی به ساعت انداختم هوووف یه ربع گذشته پس کوووش ؟؟
چشم دوختم به کفشام و یکی دو قدمی جلو عقب رفتم .. .
_خانم ؟؟برسونمتون .. .
همینو کم داشتم .. حالا اگه پارسا اومده بود کسی ام مزاحمم نمیشد .. اه
اخمامو توهم گره زدم و سر بلند کردم ببینم این پسره پروو کیه ..‌
همینکه نگا راننده کردم صورت خندون پارسا رو دیدم که با دیدن اخمای من زد زیر خنده ....
_عه تویی ؟؟کی اومدی ؟؟ندیدمت
و سریع سوار شدم ..
_چه خانم سریع سوار شدن .. به به سلام
_میخوای پیاده شم .. سلامم
سر بلند کردم و نگاهی بهش انداختم چقدر دلم براش تنگ شده بود خدا ....
سر چرخوند و چشمای خوشرنگش رو دوخت به چشمای من ... .
_دلم واست یذره شده بود
_دلم واست یذره شده بود .
و جفتمون زدیم زیر خنده ...
_حرفا منو تکرار نکن .
_تو حرفا منو تکرار نکن
_چخبرا ؟؟کجاها بریم ؟؟
رو صندلیم صاف نشستم و ادامه دادم _نمیدونم
_گفتی کار داری باهام بفرما من سراپا گوشم..
_بزار برسیم میگم ..
_خب بگو الان ..
_امممم پارسا قول بده عصبانی نشی باشه ؟؟
_امم چی هس ؟؟بااااشه .
_قول دادیا ..
نگاهی بهش انداختم با بستن چشماش خیالمو راحت کرد ..
_اممممم چطور بگم ؟؟
کم کم داشتم استرس میگیرفتم .‌‌
مامان درسا مامان درسا ۳ سالگی