مامان زنبورک مامان زنبورک ۴ سالگی
امروز یه ورژن دیگه از خودمو دیدم که نمیدونستم هست🤣🤣🤣🤣

امروز از صبح یواش یواش کار میکردم

اروم رخت خواب جمع کن
اروم دور خونه رو جمع کن

ساعت ۱ بهم زنگ زدن یه کار اداری داشتم گفتن بیا اوکی شده مدارکو ببر
از قضا شوهرم امروز اون سمت شهر کار داشت میخواست
گفتم بهترین فرصته برم باهاش وگرنه باید با بچه کوچیک با مترو برم

به شوهرم زنگ زدم گفت ساعت یک ونیم میرسم خونه اماده باش که زودبریم🤦‍♀🤦‍♀🤦‍♀

من دیگه رفتم تو حالت توربو

یعنی خودم باورم نمیششششههه ها

تو نیم ساعت
جارو زدم
ظرفاروشستم و جمع کردم
ماشین لباسشویی رو روشن کردم که تا نیستم بشوره میام پهنشون کنم دیگه
اپن و گازو دستمال کشیدم
کف اشپزخونه رو دستمال کشیدم
توالتو شستم
دوش گرفتم
دخترمو حاظر کردم
خودمم حاظر شدم

تونیم ساعتتتتت

یکی نیست بگه اخه محبوری مگه زن🤦‍♀مثل ادم کار کن اینجوری نشی🤣
یعنی وقتی نشستم رو مبل که شوهرم برسه هنوز دودقیقه مونده بود به یک ونیم
باخودم گفتم من کردم واقعا؟😅

اخه میدونستم وقتی برمیگردم میفتم از خستگی و از گرما گفتم بزار بکنم بعد برم

وهمینجورم شد از ساعت ۶رسیدم افتادم از همون موقع حال ندارم ها

حالا کی میخواد شام درست کنه😭😭😭
مامان نازار لرستان مامان نازار لرستان ۴ سالگی
مامان آیهان🧸 مامان آیهان🧸 ۳ سالگی
سال ۹۵ ازدواج کردیم ۲سال اول ک درگیرقرض عروسی بودیم بعدش یه خونه۵۰متری خریدم سال ب سال ۱۰مترب خونم اضافه کردم شد۹۰مترگفتم بچم ک بیادتواسایش باشه و عذابایی ک براخونم کشیدم ب کنارخانواده شوهرم هیچ جاکمکم نکردن خودم رفتم سرکارتاقسطامونو بدیم خونمون نوسازبود ولی بدون کابینت و کولروپکیج هرکارکردیم نشد ک تجهیزکنیم دیگ خسته شده بودم ۳ماهه بارداربودم شوهرم گفت بیاخونه روبفروشیم مغازه بازکنیم بعدکلی کلنجارگفتم باشه بعد۹ماه ازمغازه جزضررچیزی درنیومد جمش کردیم بابدبختی دوباره پول مغازه و وسایلاو ماشینو جم کردیم خونه خریدیم ۱۰سال ساخت ک کابینت و همه چیش داغون باید عوض میشد تادوسال درگیرقسطش بودم نتونستم تجهیزکنم تااینک قسطش تموم شد و شوهرم گفت بیاماشین سنگین بخریم این دیگ ضررنیس قول میدم دوساله برات خونه بخرم باهزارمکافات قبول کردم ولی راضی نبودم الان۶ماهه خونمو‌ فروختم درب در دنبال خونه ام ک پیدانمیکنم و هرچی ام پیدامیکنم رهنش بالاس ک بودجم نمیرسه و ازوقتی ماشینو گرفتیم کارخوابید و اصلا هیچی اونجورک فک میکردیم پیش نرفت....بعد این همه دویدن ها حقم ارامش بود اماچرااینطورشد نمیدونم ازخداوقسمت و سرنوشت ب کی گله کنم...منی ک زندگی نکردم عمر وجونیموگذاشتم براخونه دارشدن ک بچم عذاب نکشه الان بایه بچه کوچیک اواره املاکم براخونه...یه هفته دیگ وقت دارم...بعد میگن بازازجمعه قراره همه چی بهم بریزه خونمم حسابی خالیه هیچی نداریم بعدمیگن بفکراذوغه باش...تواین وضعیت نمیدونم غصه ی چیو بخورم😭
پس خداکجاست دیگه دین و ایمونی نزاشته برام😭😭😭