خانوما بیایید بگید وقتی به همسرتون گفتید باردارید واکنشش چی بود
من یه شهر دیگه دانشگاه میرم و برمیگردم ۱ ماه تاخیر داشتم ولی بیبی چک نزدم چون یه بار دیگه قبلا به خاطر تنبلی این اتفاق افتاده بود هفته ای ک رفته بودم دانشگاه خیلیی حالم بد بود دائم بالا می آوردم دوستم گفت یه بیبی بزن شاید بارداری
اومدم شهرم رفتم دو تا خریدم دقیق ساعت ۵ اینا بود بیبی زدم دیدم مثبته از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم به کی بگم
فرداش رفتم بتا دادم ۱۰۰۰۰ بود
به همسرم گفتم رفتم گرفتم زدم منفی بوده خیلی خورد تو پرش خیلی ناراحت شد
۳ روز بعدش بهش گفتم بیبی چک بگیر میخوام دوباره امتحان کنم اومد نگرفته بود گفت ول‌کن دیگ چرا میخوای دوباره خودمون و ناراحت کنی
بهش گفتم میخوای یه چیز بگم تعجب کنی بی رمق گفت بگو گفتم بیبی چکم مثبت شده گفت شوخی میکنی دورغ میگی گفتم به خدا برو تو کنسوله بردار نگاه کن انقد ذوق کرد انقد خوشحال شد من و بغل کرد برد بالا بعد بغلم کرد گریه کرد
هنوز یادم میفته انقدر ذوق میکنم با واکنشش

۱۰ پاسخ

بچه ها هفته چهارم بتاتون چند بود

من دوماه بود توی اقدام بودم ماه اول پریود شدم کلی ناراحت شدم گفتم شاید مشکلی چیزی دارم رفتم سرکار تقریبا یک ماه گذشت دیدم ترشح دارم هی میترسیدم پریود بشم همش میرفتم توی دسشویی شورتمو میدیدم
بد انقد کمردرد داشتم همکارام میگفتن حامله ای گفتم ن بابا نیستم گفت هستی امشب با شوهرت برو آزمایش بده ب شوهرم گفتم بچها گفتن آزمایش بده شوهرم گفت امشب میریم گفتم ن ولش شاید پریود شم گفت حس میکنم بارداری ی آزمایش بده هم فاله هم تماشا اگه نگرفت دوباره اقدام میکنیم خلاصه رفتم آزمایش دادم گفت ی ساعت دیگه جوابش میاد یک ساعت منتظر موندیم یهو دکتره گفت مثبته تا گفت مثبته شوهرم شکه شده بود بغض گرفته بود من گریه هی بغلم میگرفت مواظبم میموند هی دستمو میگرفت هی میگفت بابا شدم ساعت ۱ شب زنگ زد ب مادرش گفت بابا شدم
چقد حس خوبی بود اون شب🥲

من سه روز بعد رابطه علایمم اومد کلا حالم بد بود ک خودم وهمسرم مطمن بودیم گرفته و بارداریم همسرم یکم شک داشت ک باگرفتن ازمایش کلی ذوق کرد

من که اصلا بی بی نزدم همون روز موعدم به شوهرم گفتم حالم یه جوریه من مطمئنم باردارم میگفت نه نیستی تو هر ماه میگی حامله ام و خبری نیست خلاصه سر ظهر بود با کلی اصرار باهاش رفتم آزمایش دادم و آمدیم خونه بعد ی ساعت زنگ زدم که گفتن مثبته به شوهرم که گفتم اینقد خوشحال شده بود نمی دونست چیکار کنه هی میخندید میگفت بابا شدم☺

چ حس خوبی😍

آره خیلی خوشحال نشد گفت وای بیچاره شدیم بچه نمیخواست 😁 ولی حالا دیگه کنار اومد باهاش

منم بیرون بود بهش زنگ زدم گفتم بیبی چک بخر بیار گفت باز چه کار خرابی کردی خرید آورد گفت باز خوش خبری 😂😂😂برای بار سوم خوشحالش کردم

اخییی چه حس قشنگی🥺منم خیلی دلم میخاد شوهرمو یهویی خوشحال کنم ولی خیلی زرنگه فک کنم زودتر خودم بفهمه🤣

آخی، الهی🥲🥲🥲
انشاءالله بسلامتی بغلش کنین🤗🥰

قربون بجنوردی بودنت 😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان نوژین و تو دلیم مامان نوژین و تو دلیم هفته سیزدهم بارداری
مامان فندق مامان فندق هفته بیست‌ویکم بارداری
دیروز رفتم سونو تشکیل قلب، قبل از اینکه برم داخل اتاق به شوهرم گفتم تو هم میخوای بیای؟ گفت آره خب می‌خوام بیام بچه رو ببینم. گفتم آخه الان چیزی معلوم نیست که در حد یه نقطه مشخصه. با اکراه گفت باشه نمیام
بعد که رفتم داخل دستگاه رو گذاشت رو شکمم دیدم یا خدا این که اندازه یه شکلاته همه چیزش هم مشخصه😶😂 دست و پا و همه چی معلوم بود😂
بعد که به شوهرم گفتم خیلی بد نگام میکرد😬😂
آخه سر اون یکی توی این هفته ها سونو نداده بودم نمیدونستم انقدر بزرگه خب🫠
حالا این هیچی
یه خانمه نوبتش قبل از من بود، جنسیت بچه‌ش اون چیزی که میخواست نبود، کلی با سونولوژیست بیچاره بحث کرد😂🤦🏻‍♀️ بعدشم رفته بود بیرون داشت گریه میکرد🤦🏻‍♀️
شوهرم دیده‌ بودش می‌گفت یه خانمه اومد بیرون فکر کنم بچه‌ش چیزیش شده بود داشت گریه میکرد بعد مامانش رفت پیشش گفت چرا گریه می‌کنی اون خانمه یه چیزی به مامانش گفت بعد یهو مامانش فحشش داد😂😂😂
میگفت با خودم گفتم چرا مامانه اینجوری کرد خب حتما یه بلایی سر بچه اومده بود که اون خانمه داشت گریه میکرد
گفتم نه بابا اون بچه‌ش سالم بود سر جنسیت داشت گریه میکرد🤦🏻‍♀️🫠😂
مامان Mahak مامان Mahak هفته نهم بارداری