۵ پاسخ

قبلا اصلا اینجوری نبود تنها بود کاری نداشت یا میرفتم دستشویی با خودش بازی میکرد اصلا نمیومد پشت در دستشویی

دربارش براش داستان تعریف کن
باهاش بازی سایه انجام بده
قایم موشک انجام بده
سایه بازی خیلی جواب میده
بهش بگو طبیعیه آدم یه وقتایی. از تاریکی یا تنهایی بترسع اما در واقع چیزی برای ترسیدن وجود ندارد فقط ذهنمونه

آواز تو همین سن اضطراب جدایی گرفته بود. دقیقا میرفتم دستشویی میومد پشت در گریه میکرد. می‌گفت مامان نیست من میترسم. باهاش راه بیا، دوره‌اش بگذره خوب میشه.

دقیقا عین دختر من نصفه شب بلن میشه میگه اون کیه بدتر خودمم میترسم

کسی جدیدا اومده خونتون؟

سوال های مرتبط