ب نظرم با قصه...منم برام پیش اومده بعد ی کتاب قصه بود بهش گفتم اااا مورچهه عین اونروز تو کرده مامانش ناراحت شده آخه مامانا گاهی ناراحت میشن و داد میزنن ولی بازم ما رو دوست دارن و معذرت خواهی کردم من عصبانی میشم بعدش میگم حالا بیا بوس آشتی بده
برادر شوهر نفهم من فکر کرده بود پسر منم عین دخترش که ۸ ماه تازه کوچک تر لز پسر من هستش بی احساس و بیق این دختر اصلا احساس نداره خلاصه جلو پسر من گوسفند سر بریده بوده شوهرمم که تحت تاثیر حرف اون بوده پسرم تا مدت ها لب به گوشت نمیزد و مدام از بریده شدن سر اون حیوون حرف میزد منم انقدر جایگزین گفتم تا مساله و جمع کردم و حواسش و پرت کردم تا از یاد که نمیره اما کمرنگ شده و نمیگه دیگه اما دختر بیق جاریم و میبره کشتارگاه بچه همه چیز میبینه اما عین خیالش نیست خدایا یعتی یه خانوده داغونی هستن ها
من روانشناسم میتونم کمکتون کنم
چی بوده
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.