۸ پاسخ

هممون هم دردیم🥺

هممون همینیم بچه ها اینکارارو نکنن دیگ بچه نیستن منم کم میارم مخصوصا درگیرکارخونه ک باشم اونم توپام بپیچه به کاراری خونه از اول کارداشت الان تا میام ظرف بشورم میاد ظرفارو کثیف کثیف میزاره اون بالا اب میریزه کل اشپرخونه جارو میخوام بزنم دخالت میکنه دستمال بکشم دخالت میکنه منم خیلی کنترل میکنم خودمو میگم ممنون کمکم کردی بخاطراینکه کتکش زدی نترس شده

پسر منم همینه

والا پسرمنم مدام شیطونی میکنه یه ابم که میخواد با گریه میگه اصلا نمیتونه یه ذره صبور باشه منم گاهی دیگه انگار دستم خودم نیست میزنمش ولی خیلی سعی میکنم خودمو کنترل کنم شاید یکی دوماهی یه بار بزنمش در حدی حالم بد میشه بعدش که گریه میکنم اب زیاد میریزه تو خونه یه کارای میکنه که کل سیستم عصبیم بهم میریزه ولی چه میشه کرد بچه هستن باید باهاشون کنار بیایم خیلی وقتا فکر میکنم تربیتم اشتباهه واقعا نمیدونم چه رفتاری کنم که لجبازی نکنه

یه مدت روشتو عوض کن عزیزم با بازی بهش غذا بده قصه زیاد براش بخون درباره همه چیز آروم براش توضیح بده خودت تغییر کنی بچه هم تغییر میکنه

چ مهدسخت گیری والاسمت ماهمه جوره بود منتهاگفتم بزاربهاربزارمش

ببرش مهد درس میشه

دقیقا دختر منم همینه فقط من نمیزنم ،خیلی فشار بیاد بهم داد میزنم، من حق ندارم داد بزنم ولی چون باباش نیس تنهایی یه جورایی کم اوردم

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
مامانا خیلی عصبیم جوری که معده درد شدید گرفتم بخدا صبرم سر اومده از دست دخترم من خیلی آدم صبوریم اما حس میکنم دیگه صبرم لبریز شده. دقیقا از سه سالگی من دخترم رو از پوشک گرفتم اما هنوزم درگیرم. دخترم گاهی خیلی خوبه قشنگ دستشوییشو میگه اما گاهی انگار نه انگار بهش یاد دادم میریزه تو خودش بدون اینکه واکنشی از خودش نشون بده خسته شدم بخدا تا الان دوبار فرش شستم کل خونه رو شستم اما به دو روز نکشیده باز خونه نجس شده آخه من چیکار کنم بخدا خسته شدم از، صب که بیدار میشم فقط مشغول دستشویی بردن بچه هام لباسای جیشی و کثیفشون رو میشورم. خسته شدم الان دو روزه دخترم دوباره لجبازی میکنه دستشویی نمیاد تو خودش میریزه باز من دو روز فقط دارم میشورم نه استراحتی نه دلخوشی. بخدا اصلا حس آدم بودن دیگه ندارم فک میکنم فقط یه ماشینم که از صب زود تا اخرای شب فقط کار میکنم. بخدا بقیه رو میبینم که با دوتا بچه یا گاهی سه تا بچه چقد سر وضع خونشون. خودشون مرتبه چقد ریلکسن. حسرت میخورم. نمیخوام ناشکری کنم بچه هامو از جونم بیشتر دوس دارم اما چقد قبل بچه داری من زن شادی بودم چقد خوشبخت بودم. پر انرژی.بودم با تمام معنا زندگی میکردم الان زندگی کردن رو یادم رفته همش میگم ممکنه اون منه قبلی دوباره برگرده. ممکنه دوباره بتونم اونجور دلم میخواد زندگی کنم ای خدا ببخش منو اما خیلی خیلی تو فشارم 😭