۲۰ پاسخ

خداروشکر خاطره خوب و لذت بخشی از زایمانم دارم و خیلی هردو زایمانم عالی بود .. فقط از تخت زایمان بدم میاد اونی که واسه معاینه هم هست

وقتی حرف زایمان میاد من یاد این میوفتم که ما مامانا چقدر قوی هستیم 😎

وقتی حرف اززایمان میشه ی خاطره خوب میادتوذهنم

من زایمانم خیلی سخت نبود من چهل هفتم کامل شد ودردم نداشتم بهداشت گفت باید بستری بشی دکتر هم منو معاینه کرد وخودش کیسه ابم پاره کرد و چنان تخت پر اب شد و حتی لباسام وحتی روی رمین وهمم اینکه اب سبز بود ونشون میدادبچه مکونیوم دفع کرده ولی به جای اینکه منو سزارین کنند به زور طبیعی بچمو به دنیا اوردند وقتی بچم به دنیا اومد اصلا نفس نداشت وسیاه شده بود خدا دکتر اطفال خیر بده که اونجا بود وبچمو احیا کرد و بچه رو بردن تو دستگاه که معده شو هم شستشو دادن وبهش چند تا چیز وصل بود و من ۱۰/۵ شب که زایمان کردم تا دو نذاشتند بچمو ببینم بعدم که بچمو دیدم دلم کباب شد که به دستش سرم به بینیش لوله به پاش یه دستگاه برا اکسیژن دلم کباب شد الان به خدا بایاداوریش اشک دارم میریزم و بعد تا روز بعد گفتند نباید شیر بدی یا بغلش کنی روز بعد ساعت ۴ عصر گفتند یکم شیر بدوش با سرنگ بدیم اگه معده اش تحمل کنه وبالا نیاره میتونی شیرش بدی وقتی که دادند وبعد بالا نیاورد انگار دنیا رو بهم دادند که اجازه دادند بغلش کنم وشیر بدم ولی هر بار که دست کوچکش واون سرم میدیدم دلم یه جوری میشد و خودم چنان مريض شدم که از فکر وخیال که یعنی دیگه بچم خوب شده دلشتم دیوونه میشدم من معجزه خدا رو وقتی دیدم که پسرمو دوباره بهم برگردوند ولی من اونجا نصف عمر شدم و نصف موهای سرم سفید شد هیچوقت دکتر نمیبخشم که با جون بچم بازی کرد

به نامه خدا،،،،منم بارداری راحتی داشتم تا پایان ۸ماه هم سرکاربودم،،،زایمان راحتی هم داشتم بعد از بیمارستان خودم سرپابودم و به کارهام میرسیدم،،،،ولی بدترین دوره برای من قبل بارداری بود زمانی که عمل تخمک کشی رو انجام دادن شکمم آب آورد خیلی حال بدی داشتم 🥺🥺🥺بعد تخلیه مراقبتهای ویژه بستری شدم،،،،بازم خدارو شکر که خداوند جواب تمام صبرهای منوداد،الحمدلله

شکر خدا هردو زایمانم خوب بود ...ولی حاملگی پسر دومم نیکان بود ..تصادف سختی کردیم ..ماشینمون داغون شد ..ولی خدارو شکر واسه خودمون اتفاق بدی نیفتاد ..درست بعد سه روز موقع سزارین من بود

حس خوبی داشتم عالی بودهمه چیز

وای متنفرم از بلوگ زایمان و۳روز و۳شب درد کشیدن بدون ی امپول فشار .واخرشم فرار ک نگهبان گرفتم اصلا ی وضعی بود بمیرمم دلم نمیخاد برگردم اون روز .ولی لحظه ی شیرینش فقط لحظه ای ک پسرم اومد و دیگ دردی نداشتم بود 😍😍😍

متنفرم از اینکه یک روز ونصفی درد کشیدم اخرم کارم به اکسیژن وافت ضربان پسرم افتادکه بردنم سز

از صبحش ک دردم گرف تا مرخص کردنم کلا لذت بخش بود برام
لحظه ای ک بردنم اتاق عمل دکترم باهام حرف میزد میخندید شوخی میکرد
همه انرژی مثبت
بچم وقتی دیدم ک نگم برات عشق بود و لذت و گریه های خوشحالی من و یه عالمه ناز دادن فیلمش هر سری میبینم میگم چقدر حرف زدم تو اناق عمل 🤣🤣 خلاصه دلم میخواد دوباره باردار بشم زایمانن کنم انقد خوب بود دردم نداشتم اصلا

من که نه از بارداریم نه از زایمانم خاطره خوبی ندارم چون هیچ وقت شوهرمو نمیبخشم خیلی اذیتم کرد ولی خدایاشکرت بابت دخترقشنگم

حس خوب.خداروشکرزایمان خوبی داشتم

از سوند و‌لرز ریکاوری🫠🫠

از سوند متنفرمممممم

درد بعد سزارین ک بی حسی میره و میان شکمتو فشار میدن😣😣😣😣😣 خیلی خیلی دردناکه

منظورت پروب ان اس تیه 😅من ماما هستم واسه همین کلا نترسیدم کیسه آبم پاره شد خوشحال شدم خخخ

من از اون قسمت که سونگ میزارن بدم میاد فک کن روزی که زایمان میخاستم بکنم برای پرونده سازی روز آخر رفتم گفتن بیا بریم شیوت کنیم گفتم خودمو تمیز کردم گفتن دستت بگیر گفتم خودم میام گفتن بشین رو ویلچر گفتم بابا میتونم راه برم اینجوری انگار مریضم 🤣🤣🤣 کلا دوس نداشتم کسی منو ببینه از سونگ خوشم نمیاد

ناخودآگاه لبخند رو لبم اومد و فقط ذوق و اضطراب بچه اولم تو ذهنمه

از سوند و لرزش و درد بعد عمل 😭😭😭

ساعت ۱شب پاره شدن کیسه آب وای🤣🤣

سوال های مرتبط