۲۱ پاسخ

بنظرم خیلی گناه داره اونجوری حس بدی بهش دس میده احساس میکنه دیگه مهم نیستی براش حتی ممکنه حس تنفر نسبت ب بچه کوچیک تر پیدا کنه بچه ها احساساتشونو نمیتونن کنترل کنن اونوقت وقتی برگرده کارت دوبرابر سخت میشه سعی کن بامحبت اخلاقاشو عوض کنی مثلا بگو بزار اول ب دخترم غذا بدم بعدبچه کوچیک غذا بدم بعد همیشه روزی۲۰بار اینو بیان کن ک این نی نی کوچولو نیاز ب مواظبت داره نمیتونه راه بره حرف بزنه باید مواظبش باشیم باید اروم بهش دس بزنی اروم بوسش کنی مث عروسکات باید مواظبش باشی تا ب این عادت کنه ک باهاش کار نداشته باشه یا ی هدیه خودتون تهیه کنید بگین اینو نی نی چون خیلی دوستداره برات خریده اونوقت میبینی چقدر رفتاراش عوض شدهسعی کن وقتی دخترت خوابش برد بچه کوچیک ببری تو پذیرایی یا ی اتاق دیگه پدرش پیش دخترت بخوابه تا صدا بیدارش نکنه خودتم بتونی استراحت کنی همش اینو یادآوری کن ک تو بزرگتری قوی تری باید مواظب نی نی باشی

والا من نمیتونم تحمل کنم البته من اینجوری ام سوءتفاهم نشه

ن توروخدا دلت میاد آخه
ببرشم بازم باید بیارش نا ابد که نمیمونه اونجا
بزاررپیش هم بمونن عادت میکنن قلقشون میاد دستت

اصلااااا نده

من خودم شرایط شما رو داشتم ولی قبل از زایمان پسرمو از شیر خشک گرفتم تا حالا هم نشده یک شب از من دور باشه دیگ بچه پشت سر هم همینه

بعد از شیر خشک گرفتن که اصلا سخت نیس وعده های غذا رو زیاد کن شیر رو بکن یک دفعه اون یکدفعه هم قبلش کامل سیرش کن دیگ بلند نمیشه

ببین زمونه خیلی خراب شده هیچ وقت دخترتو تنها هیچ جا نفرست

ن تو رو خدا پیش خودت نکهدار
ببخشید من اینو میگم ما بچه میاریم باید شرایط رو هم قبول کنیم
و من اصلا قضاوتت نمیکنم بالاخره شرایطیه ک اتفاق افتاده
سعی کن با مدیریت خودت کنترلش کنی
اون حس بد میگیره ب تو و بچه وقتی برگزده قطعا با تنفر میاد
سعی‌کن بیشتر ب اون برسی تا دومی
انشالله خدا بهت توان و تحمل بده ❤️

سلام پسرم 8سالشه ظهرا که باباش خسته میاد خونه پسرم میره پیش داییش من کل اون ساعتی ک پیشم نیس کلافه و حیرون انگاری یچیز گم کردم نفرست دخترت گناه داره

اصلا یه درصد هم به این فکر نکن که بدی خواهرت
اون بچه مهصوم هنوز خیلی کوچیکه و سن ۲ تا ۳ سالگی سن بحرانیه واسه بچه
بیشتر به توجه مادر و پدرش نیاز داره به خصوص دختر تو ک پای یه بچه دیگه هم درمیونه
اگه بدی ببره بدترین حس رو به اون بچه منتقل میکنی

هرچی میخرم میگم آبجی برات خریده وتورو خیلی دوست داره
من ب دختربزرگم خیلی محبت میکنم

منم دخترم 2سال نشده بود دومی ب دنیا اومد17روز خونه مامانم بودم
هرکس می‌رفت بیرون دنبالش گریه میکرد عصبی شده بود
اومدم خونه خودم بهترشد
آره درسته نمی‌ذاره دخترم بخوابه جیغ میزنم ولی داره بهتر میشه باهاش خیلی صحبت میکنم
آهنگ می‌ذارم می رقصیم تاکوچیکه بخوابه من خونم کوچک و بخوابه واقعا سخته
اصلا نده کسی برات نگه داره
خداروشکرخونه مامانم نزدیکه بعضی مواقع میفرستم درحد2ساعت
من نهارموصبح زود درست میکنم

من اصلا نمیتونم تحمل کنم
کاش یکی بود میومد تو خونه خودت کمکت میداد

خاهرت بمونه کمکت

من نمیتونم تحمل کنم ازم دور باشه حالا یکی دوشب زیاد مهم نیست اما بنظرم بچت حس خوبی دریافت نمیکنه درکت میکنم خسته ای و کلافه شدی اما این شرایط با یک هفته و دو هفته حل نمیشه سعی کن باهاش کنار بیای

اصلا این کارو نکن به هیچ عنوان و هیچ وقت

ن گناه داره اونم خیلی کوچیکه الان محبت شمارو میخواد

بنظرم یه مدت از خواهرت خواهش کن یه مدت بیاد پیشتون

نه عزیزم اصلا بچت از خودت دور نکن خیلیا شرایط تو دارن درسته سخته ولی اینجوری بچه خیلی آسیب می‌بینه اصلا خودت هم اذیت میشی و خوابت نمی بره سعی کن دخترت تو یه اتاق دیگه خواب کنی یکی هم کنارت باشه خوبه

بنظرم نده بچت الان تو اوج حسادته و حساسیته اونوقت اگ بدی خواهرت فک میکنه کامل رهاش کردید بدتر حس بدی میگیره

بزار بچه پیش خودت بمونه
چند ماه اول همینطوریه
بزار اونا بیان و فقط همه توجه ها ببرید سمتش اصلا جلوش اسم دومیم نیارید تا چند ماه بعد خوب میشه

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
این لجبازیه بچه ها تا کی ادامه داره من دلم نمیخاد کوچکترین حرفی ب هانا بزنم تازه فرش رو شوهرم شسته موقعی ک میشورمش نمیزاره پوشکش کنم. گاهی انقد لجبازی میکنه دلم میخاد بشینم جیغ بزنم و گریه کنم. سرم داره میترکه انقد خودخوری کردم عاشقانه دخترمو دوست دارم ولی هرچی میگم حرف گوش نمیده😭😭😭😭😭نمیزاره ب خونه داریم برسم😭همش دوست داره بغلش کنم خدایا صبرمو زیاد کن دربرابر رفتارای هانا. همش میگه میمی بده دلم میخاد از شیر بگیرمش خانواده ام نمیزارن همش بهم عذاب وجدان میگن این برای آینده اش خوبه طبق شرع باید دوسال و دوماهگی شیرش بدی. ولی خیلی بهم چسبیده. ای خدا من چیکار کنم انقد اذیتم میکنه ک حد نداره حتی شبا ک باباش میاد تو بغل باباشم باشه من بخام آشپزی کنم انقد جیغ میزنه و گریه میکنه ک بغلش کنم😭شبها همش ده ب بعد شام میخوریم خواب هم نداره ک تو روز بخابه من نفس بکشم یا کارامو بکنم. حتی کسی بهم زنگ بزنه نمیزاره صحبت کنم همش گریه ک گوشیو بده ب من. من گوشی اصصصصلا بهش نمیدم اونم گوشی نمیزارع من دست بگیرم با بدبختی گاهی میام سراغ موبایل. واقعا دلم میخاست گاهی خانواده ام کمک حالم باشن اونا هم انقد مشکل دارن نمیتونم ازشون توقع داشته باشم😭یچی بگین آروم بشم