مامان شاهیار مامان شاهیار ۱۶ ماهگی
الان دو سال دست به هر کاری میزنیم نمیشه که نمیشه از روزی اینجوری شد که من تا متوجه شدم حامله هستم شوهرم یه معامله خیلی خوب کرد بعد دقیقا خبر بارداری من با صدور اون چک شد،متاسفانه به دختر خاله بی نهایت حیود و نظر تنگ و فضول هست که مادر شوهر از جونش مهم‌تره از وقتی شنید که باردارم هی میگفت این پسره روزی نداره پسر آدم و گرفتار میکنه من اون تایم تازه دو‌ماه باردار بودم خیلی بهم بر میخورد و اون هم همش میگفت به حدی گفت که شوهرم بهشون از معامله گفت اونم بر گست گفت وای شوهر ‌داداش من یک‌سال کار میکنن میشه این پول، از اون موقعه دیگه اصلا کارهاتون نمیشه همه چی سنگ‌شده از حرف هاشون خستم بر گشته میگه من که گفتم پسره اینجوری هر کی اندازه روزیش معلومه دیگه شما هم روزی ندارین ننه اش هم تایید میکنه میگه بی دین و ایمان اینجوری گرفتار ه همیشه 😢نمیدونم چرا خدا اصلا نمیبینم دیگه ، مطمئن هستم چشم تنگ اینا ها اینجوری میکنه باهام شوهر احمقم هم دهنش بسته نمیمونه از کاری که میخواد بکنه حرف نزنه هزار بار گفتم بزار بشه بعد بگو، شما نمیدونین چجوری میتونم سنگینی چشمشون از زندگیم ببرم دیگه بریدم