مامان آرسام و توراهی مامان آرسام و توراهی هفته پانزدهم بارداری
مامان پسرا مامان پسرا ۷ ماهگی
پارت بیستم
به سختی باهاش خدافظی کردم
فردای اون روز مامانم صدام کرد و گفت تلفن کارت داره.تا جواب دادم گفت من خواهر علی هستم فاطمه میتونم ببینمت؟ قبول کردم و عصرش رفتم پارک‌فاطمه با مادرش اومده بود.هر دو به گرمی باهام برخورد کردن.مامانش فاصله گرفت فاطمه گفت علی خیلی دوست داره شاید به رو نمی‌آورد ولی همیشه دوست داشت.همون روزا که پبگیر حالش بودی ،یه بار داشت فوتبال میدید گوشی بابا زنگ خورد علی پاشد رفت سر گوشی و دیدیم دو دستی تو سر خودش میزنه و وای وای کنون نشست دویدیم سمتش گفت صحراست صحراست و نذاشت کسی جواب بده .
علی الان پاکه تروخدا برگرد بهش.
:ببین فاطمه جان منم علی و دوست دارم و برام مهمه ولی من حالا عاشق شدم کسی و دارم تو زندگیم. اگر علی زودتر گفته بود حق باهاش بود.من تو بیخبری از عشقش یه زندگی برای خودم ساختم .
بعد یکم صحبت ازم خدافظی کرد هفته بعدش خواهرش سپیده تماس گرفت و آدرس خونش و داد و قول داد علی خونه نباشه.
رفتم و کلی نازم کرد و ازم تعریف کرد .گفت علی پیدات نمیکرد میومد نمیدیدت.خواهش میکنم برگرد بهش علی واقعا دوست داره.بعد کلی حرف تونستم قانعش کنم.
فردای اون روز شماره روند بابا علی افتاد رو گوشیم .حرص خوردم که چرا خواهراش بد قولی کردن.گوشی و جواب دادم باباش بود
گفت دخترم بیا و برگرد به علی من به خاطر علی بعد ۴۰ سال،تر....ک کشیدن مواد و ترک کردم. گفتم عمو جون من نامزد دارم
پرید تو حرفم و گفت میام التماس بابات میکنم به پاش میافته تو راضی باش من درستش میکنم.
ازش معذرت خواستم گفتم نمیتونم قبول کنم.با تاراحتی خدافظی کرد.
مامان محمد حسین 👼🏻 مامان محمد حسین 👼🏻 ۲ ماهگی
مامان فندوق مامان فندوق ۵ ماهگی