مامان پسری و دخملی مامان پسری و دخملی ۵ سالگی
خانوما کلی حرف زدم به شوهرم اونم با لحن عصبانی 🥺🥺🥺😭😭😭😭💔💔💔💔ولی خالی شدم .... آخه داشتم راجب به مسائل تربیتی بچمون حرف می زدم یکم حرف زدم بعد برگشت گفت اه بسه دیگه حرف نزن ... پریروز هم دقیقا این حرف رو تو ماشین بهم زد گفت اه دیگه حرف نزن پاهام گرفت و فلان ‌‌‌‌... برگشتم الان کامل بهش گفتم ، گفتم فک میکنی کی هستی تو که جرات می‌کنی اینطوری باهام حرف بزنی گفتم خودتو برو تو آینه نگاه کن پاهای پرانتزی تو ، گوش های مثل آینه اتوبوست رو نگاه کن کی هستی تو خودتو واسه من بگیری . گفتم ارزش و قدر منو بدون ، دعوت نامه نفرستاده بودم که برات ، اومدی سنتی خواستگاری تازه جواب رد هم بهت داده بودم التماس کردی مادرتو فرستادی ، گفتم اون روزات هیچ وقت یادت نره . به خودت بیا قدر خانوم و زندگیت رو بدون . واسه من بازی درنیار . اگه اینجوری باشه منم بلدم باهات چیکار کنم نه غذا درست کنم نه هیچی کلا به هیچ حرفت گوش نمیدم ... گفتم از خداتم باشه من کن معلمم و شاغل حتی یه ثانیه باهات حرف بزنم . گفتم تو باید از خدات باشه که هر روز با من باشی باید هر روز به فکر خوشحال کردن من باشی بگی چجوری بخندومش ، خوشخالش کنم ... و کلی حرف دیگه بارش کردم