مامان نفس مامان نفس ۱۲ ماهگی
نشستم رو مبل گفتم من اصلا نمیام خودت میفهمی چی میگی تو عروسی خودمم نباید ارایش کنم؟ب مادرت زنگ بزن بگو من نمیرم
گفت پاشو برو این عنو گوهارو از صورتت پاک کن بریم
دیگه داشتم میترکیدم گفتم یعنی صورت من الان گوهیه؟؟میفهمی چجوری داری حرف میزنی؟؟
داد زد زود باش الان دیر میشه مامانم زنگ میزنه
گفتم نه من نمیام..
گفت ب درک نیا خودشم رف بیرون
وای خدا این ادم اصلا اهل کوتا اومدنو ناز کشیدن نبود..حالا چیکارمیکردم همین روز اوا ابروم پیش همه میرف اونم بخاطر ارایش..
یکم گریع کردم کلا اشکم زود میومد
با حرص جلو اینه ارایشو پاک میکردم اشک میریختم ..لامصب مگع پاک میشد
یه کرمو یع رژ کمرنگ با یه ریمل زدم
خدایا چطوری باید میرفتم اونجا بهم نمیخندیدن؟مسخرم نمیکردن؟عروس بودم خیر سرم..نمیگفتن بی عرضس بلد نیس یه ارایش ساده بکنه..
ب هرحال زنگ زدم ب رضا جواب نمیداد پیام میدادم ج نمیداد..نزدیک نیم ساعت گرفتمش ج نداد..
مادرشوهرم زنگ زد که چرا نمیایی منم گفتم که رضا رفته بیرون جواب نمیده گفت خودم میگیرمش
خلاصه که بعد نیم ساعت دیگه رضا اومد اخمش انقد تو هم بود که جرعت نکردم بپرسم چرا جواب ندادی یا کی بهت زنگ زد که اومدی
گف بیا پایین زود
رفتم و سوار شدیم
دلم میخاست هیچوقت مسیر تموم نشه و نریم ب خونه مادرشوهرم ولی افسوس که فقط یه خیابون فاصلمون بود
وارد خونه که شدم همه مهمونا اومده بودن تقریبا همه با لباس مجلسی و ارایش
و منی که داشتم خفه میشدم.. وارد شدم با همه دست دادم و تبریک گفتن
خاهرم اوند نزدیکم گفت چرا هیچی نزدی ب صورتت
گفتم وقت نکردم یه نگاه جالب بهم انداخت گفت چیکار کردی مگه انقد شلو ول نباش
مامان مامان پناه. مامان مامان پناه. ۹ ماهگی
مامان تـیـارا👧🩷 مامان تـیـارا👧🩷 ۱ ماهگی
مامان پسری*بردیا* مامان پسری*بردیا* ۳ ماهگی