مامان Sevda🫀✨ مامان Sevda🫀✨ ۲ ماهگی
تجربه سزارين من:

قرار بود ١٩ ام عمل بشم ميشدم ٣٩ هفته دكترم چون رفته بود مسافرت انقد دير انداخت نوبتمو منم از چيزي كه ميترسيدم سرم اومد ميترسيدم دردم بگيره و دكترم نباشه خلاصه ١٨ ام ساعت ٢ و نيم صبح بود يكم ازم اب اومد گفتم شايد مثل هميشه ترشحه اهميت ندادم از پهلو چپم اومدم برگردم پلو راستم يه عالمه ازم آب ريخت پاشدم نشستم كنترلي نداشتم رو خودم همينطوري ازم آب ميرفت پتو و تشك اينا تمام خيس شد شوهرمو بيدار كردم گفتم پاشو بريم بيمارستان به دكترمم زنگ زدم گفتم كيسه آبم تركيد چيكاركنم گفت من با همكارم هماهنگ ميكنم خبر ميدم تا دوباره دكترم زنگ بزنه خبر بده رفتم حموم سريع يه دوش گرفتم و غسل كردم اومدم لباس پوشيدم كه بريم دكترمم زنگ زد گفت همكارم مياد عملت ميكنه زنگ زدم به مامانمم گفتم رفتيم دنبالش بعد رفتيم بيمارستان اينم بگم همچنان من ازم آب ميومد با مامانم رفتيم پذيرش تا همسرم ماشين رو پارك كنه و بياد منو فرستادن براي ان اس تي همراه هم نزاشتن كسي بياد بخاطر اينكه كيسه آبم پاره شده بود اول معاينه كرد ببينه جفت پايين نباشه بعد ان اس تي گرفت اين مرحله يكم اذيت شدمم تقريبا تا ساعت ٧ يا ٧ و نيم ان اس تي ميگرفت ازم تا دكتر بياد كه انقباض كشت منو آخر داد زدم گفتم من اگه ميخواستم درد بكشم كه نميومدم براي سزارين يكم غر غر كردم اومدن سوندمو وصل كردن درد داشت اما اصلا زياد نبود خيلي كم بعد رفتن و بعد از ده دقيقه با ويلچر اومدن نشستم رو ويلچر و رفتيم بخش زايشگاه خيلي بد بود كه قبلش نتونستم همسرم رو ببينم🥲
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱ ماهگی
پارت سوم...گف میری زایشگاه الان ی ماما عینکی هستش کشیک بش میگی ک من غروب سه تا لخته خون بزرگ دیدم حرکتم بچمم کلا کم شد یهویی وخودتو ناراحت میکنی قشنگ دقت کن صوتی ندی منم گفتم باشه چشم
اونم گف برو پس دست علی گفتم ینی چ دکتر الان برم ینی بستری شم گف اره پس کیع کلا شوکه دشم بدون امادگی یهویی استرسم شروع کرد دیگه رفتم خونه وسایلامو برداشتم ی دوش غسل یهویی هم گرفتم شوهرمم دمدر مث پیرمردها غور میزد ک دکتر گف برو زایشگاه مستقیم چرا اومدی خونه خلاصع با عجله استرس موهای خیس رفتم زایشگاه ساعت یازده ربع بود رفتم ماما چک کرد معاینه کرد زنگ زد ب دکتر
دکترم‌خودش کشیک بود گف سریع امادش کن برا اتاق عمل وا من بدتر شد استرسم گفتم ینی چ ماما یهویی ینی عملم میبریدم اتاق عمل فک کزدم حداقل بستریم میکنه صب مییرتم اتاق عمل نگو خلوت ک بود‌ماما هم دوست دکتزه بود برا همی دکتر همه چیو یهویی کرد رفتم داخل رگم گرف گف بشین شوهرت پرونده بیاره بفرستم بری اتاق دیدم دکتر رسید اصلا نیومد پیشم از دور دیدم ورفت گف من میرم اتاق عمل اماده میشم تابیا گف چشم دکتر سوند وصل میکنم میفرستم میاد اقا خلاصه میاد سوند وصل کنه گفتم درد داره نمیزارم گف کی گف درد داره بابا بیا اگ دست من درد داشت بزن ت گوشم ماما خیلی مهربون بود خلاصه سوند زد یکم سوزش داشتم خوب شدم زود گف درد داش گفتم‌یکم سوزش وگرنه دیگه دیدم دکتر زنگ زد ماما پ چیشد نفرستادی گف چشم چشم دکتر الان میفرستم دکتره هم عجله داش زود عملو کنه بره قیب شه تا کسی شکش نکرد😂
دیگه دیدم گف بیا بریم وا ن ب مامانم ن خاهرام هیچکدوم‌نمیدونستن هیچکس چون همه چی یهویی شد واقعا....