مامان 🤎شاهدونه🤎 مامان 🤎شاهدونه🤎 ۲ سالگی
مامان امیررضا مامان امیررضا ۱۷ ماهگی
یادتونه جریان مشهد و رودر رو شدن مامانم و مادرشوهرم دیگه؟

پریشب با همسرم رفتیم بیرون بهش گفتم فردا ( یعنی دیروز) مارو ببر باغ پیش بابا اینا دیگه هم اب و هوامون عوض بشه همم بابام گوشی جدید گرفته بلد نیستن اونا تو براش واتساپ اینارو بزن اقا تا من این حرف رو گفتم انگار منتظر یه جرقه باشه یهو ترکید…
بهم برگشت گفت من نمیام پیش بابات اینا تو یه هفته اس به مامان من سر نزدی چرا من برم خانواده ی تورو ببینم تو پای مامان منو از خونمون بریدی مامان تو دروغگوئه مامان منو خیلی اذیت کرده تو مشهد مامان من هرچی به مامانت گفته خوب گفته کار خوبی کرده دیگه یکی اون دوتا من دعوامون بالا گرفت منم گفتم حالا که اینطور من تو اون خونه نمیمونم برام یه جای مستقل بگیر برگشته میگه پول پیش از کجا بیارم اجاره رو چطور بدم گفتم پول پیش طلاهامو‌ میفروشم به درک اجاره هم به من مربوط نیست هرجور تونستی باید دربیاری من دیگه نمیمونم اونجا

همسر من اونیکه همون شب گفت تقصیر تو جفتشونه ول کن دیگه قضیه رو ادامه نده جوووووری از سمت مادربزرگوارش پر شده بود گوشاش که ۳۶۰ درجه حرفاش تغییر کرده بود…هیچوقت نمیبخشمشون…

همون شب دعوامونم دیدم مادرشوهرم در خونمون رو زد که میخوایم بیایم پایین منم داشتم گریه میکردم بخاطر دعوامون به همسرم گفتم بگو نیم ساعت دیگه بیان من حالم الان خوب نیست بااز شروع کرده به من میگه عیب نداره اون از اون کارات این از اسن کارات تو زندگیه خودتو نابود میکنی با دستای خودت و صدتا حرف دیگه…. بماند که اومدن شب خونمون من مجبور شدم سلام علیک کنم
بماند که دیروز همسرم مارو برد باغ و زنگ زدم داداشم اومد دنبالمون

بهش رو نمیدم دیگه، باهاش حرف نمیزنم، دلم به حال خودم و خانوادم میسوزه😔ن
مامان اشکان مامان اشکان ۱۴ ماهگی