مامان مهدیار مامان مهدیار ۲ سالگی
از موقع تولدم نزدیک ده روز میگذره منم گلایه کردم ک هیچکاز نکردی گفت یادم رفت انشاالله سال بعد ...
منم ازونشب دیگه سرد شدم فقط خیلی کوتاه حرف میزنم جلو بچه ها زنگ نمیزنمش اونم دید منم زنگ نمیزنم چند روزه زنگ نمیزنه وقتی سرکاره
تاپیک قبلیمم هست ک ده ساله نمیدونم میخواد چکار کنه ک میگ سال بعد بعدم میگه یادم رفت ...دلسرد شدم ازش ظهر بهش گفتم کاش دوست پسر داشتم لاقل دلم برای یه شاخه گل یا کیک پرنمیکشید میگه من این همه برات کار میکنم تو خونه کمکت میکنم گفتم قاطی نکن
حالا چندشب پیش رفتیم خونه دوستش زنش نشست از اول تا آخر تازه شوهرش انار دون کرد داد ب زنش برا منم داد میگه اگه تو میشدی من برای اون دون کنم چ کارا ک کنی گفتم تو ام مهمون اومد همه کار بکن بمنم بده اول ظرف رو بعد ب بقیه بده مشکلی نیس با اینکه تا بحال ب رو خودم نیاوردم ولی متوجه حساسیتم روی اون خانوم دوستش شده
پنجشنبه شب هم مهمون دارم ازینورم باهم سردیم اون میاد حرف بزنه من یک کلمه جواب میدم نمیدونم چرا اینجوری شدم
مامان کارن مامان کارن ۲ سالگی
❌ داستان واقعی یه زن که چند ساله باهم آشنا بودیم تازه پرده از رازش ❌🥲برداشت ومن کم مونده بود گریه کنم 💔💔💔
خانمه 10سالش که بوده خانوادش فوت میکنن خان روستا اینو میبره نگه داری کنی ولی همش بهش تجاوز میکرده با وجود سه تا زن وکلی بچه
بعد از اون تجاوزا که کسی نبوده به دادش برسه دوتا بچه مونده که اولی کلاس دوم که بوده این خانمه ازاون دهات فرار میکنه میره شهر اتفاقی با یه مغازه خیاطی آشنا میشه وکار میکنه ومرد صاحب مغازه که ازش سنش کمتر هم هست عاشقش میشه ودوتا بچه به دنیا میارن کارشون پرده دوزی ونصب ایناست بعد اینا اومدن شهرک ما وشرط مرد این بوده که این به کسی نگه رازشو حالا امشب بعد چند سال بچه های اون خانه بخشیدنش از خوشحالی با خودش اوردتشون اینجا باهم کلی حرف زدیم خندیدیم ولی خب ته خندهام گریه بود که چی گذشته بهش که فقط فرار کرده چی به اون بچه ها گذشته تازه اینم بگم اون خان هنوز زندست دنبال زنه میگرده زنه با بچه هاش مخفی باید قرار بزاره ......❤️❤️❤️💔💔💔💔
مامان اسرا💕 مامان اسرا💕 ۲ سالگی