مامان دخترم زهرا مامان دخترم زهرا ۱۵ ماهگی
مامان فندق👼 مامان فندق👼 ۱۵ ماهگی
پارت ۱۵
ناشناس بود گفتم شما گفت حسینم گفته چته دیگه پیام نده بلاگت میکنم شروع کرد به قسم دادن که بلاک نکن بزور شمارت و پیدا کردم گفتم چته گفت بخدا مریم من خیلی عاشقتم خیلی وقته دنبالتم تو اهمیت نمیدی دارم درس می خونم امسال پزشکی در میام قول شرف میدم تو رو خدا نامزدی و بهم بزن با اون پسره ول بیکار خوشبختت میکنم و یکسره از این پام ها من خیلی ترسیدم اون موقع چون علی اکانتم و داشت گفتم نبینه سریع حذفشون وکردم وعلی و از واتساب انداختم بیرون و حسین و مسدود کردم گذشت اما هی تو ذهنم بود که نگا علی هیچ به من اهمیت نمیده یکی دیگه ببین چقدر برای من تلاش میکنه به دوستام گفتم همه میگفتن اشتباه نکن علی نه قیافه داره نه اخلاق نه کار تو عاشق چیش شدی حرف همه بود هر روز تو گوشم می خوندن که انتخاب خوبی نکردی ارزش تو بیشتره رابطه من و علی هم تین وسط خوب نبود زیاد تا میومد پیام بده یه درخواست داشت منم قبول نمیکردم باز دعوامون میشد باز یه روز یکی من و وارد یه گروه کرد گروه دختر پسر مختلط اول خواستم بیام بیرون اما گفتم هی علی که هیچ احوالی از من که نمیپرسه که منم خودم و با این گروه سر گرم کنم تا کم فکر و خیال کنم مثل خودش بی‌اهمیت باشم یه چند روزی تو گروه بودم امت پیام نمی‌دادم فقط می خوندم تا یکی اومد پیوی سلام گردم گفت از گروه اومدم میای گپ بزنیم گفتم من نامزد دارم گفت باشه مشکلی نیست فقط دوست معمولی باشیم