مامان محمدطاها مامان محمدطاها ۳ سالگی
مامان نفس مامان نفس ۴ سالگی
اه چقدر دلم گرفته یه دونه برادر داریم زن داداشمون شده شمر برامون هر روز یه جور بهونه میگیره و دروغ سر هم میکنه مارو از داداشمون دور کنه ..یه روز میگه زمین بخرین برامون خونه بسازیم یه روز میگه چرا دید برامون نون اوردین یه روز میگه چرا زود اوردین ...هی گفتیم بلکم درست بشه هی باهاش مدارا کردیم ...پدرم یه واحد داشت اونجا نشستن ۲۰۰ متریه کابینت و پرده و همه چیش جدیده اما این بشر همش توقع داره ....هر روز به یه طریقی یه دروغی سر هم میکنه داداش منم باور میکنه .و پدر مادرم همش غصه میخورن ...خیلی ناراحتم نمیدونم چیکار کنم به نظرتون زنگ بزنم داداشم بگم زنت دروغ گفته ...به خداوندی خدا اول زندگیشون هر چی کم کاری داشت براش خریدیم چون جهاز ناقص بود گفتیم اشکال نداره پدرم براشون خرید ...براشون عروسی گرفت ...اما این بشر بی چشمو رو...موندیم از دستش بخدا ...الان از دستش قلبم درد میکنه حس میکنم دست چپم بی حس میشه بس که عصبی شدم ....براش تولد گرفتیم در حالی که خانوادش حتی محلش نمیدن...هر مهمونی داشته رفتیم کمکش ...خونه تمیز کرده رفتیم کمکش ...اما هر روز یه بهانه میاره ....انگار اخلاقش دو قطبی نمیدونم ...حالا موندم به داداشمون قضیه رو بگیم رفته از دهن من دروغ گفته ...که پای منو از خونه پدرم ببره ..میگه هر روز میاد خونه پدرش خب مگه خونه اون رفتم آخه....اون خونه اش جداست ...میگه چرا میاد خونه پدرت میخوره ...در حالی که خودش هر روز اونجاست برا نهارو شام.....شما اگه تجربه ای دارید بگید ترو خدا نمیدونم چیکار کنم....