مامان مامان مامان مامان ۴ سالگی
مربوط به پست قبل
این سه تا خاطره رو بخونین از سه فرد مختلف که تو بهزیستی کار میکنن
گاهی وقتا که یکی میاد اینجا میگه باردارم میخوام سقط کنم همه میریزن سرش نه گناه قتل گذاشتن این طفل معصوم ها سر راه گناه نیست ؟؟؟؟من ۶ماه توی شیرخوارگاه کار میکردم.
یه بچه‌ای بود تو تایم اتاق بازی همش پشت پنجره نشسته بود.
یه بار بهش گفتم تو چرا نمیای باهامون بازی کنی؟ یکی دیگه از بچه‌ها گفت شما تازه اومدی نمیدونی، ابوالفضل همیشه میشینه پشت پنجره.
گفتم خب چرا؟ یهو خودش گفت که شاید مامانم بیاد :(((


تو بخش اطفال یه بچه‌ی لپالوی چشم درشت رو تخت بود، تا بغلش کردم منو سفت چسبید و سرشو گذاشت رو شونه‌م تکون نخورد با دست کوچولوش نازم میکرد، فک کنم یه سالش بود، یه خانومی همراهش بود. گفت اینا زیادن به خاطر همین ما بغلشون نمی‌کنیم تو شیرخوارگاه عادت نکنن واسه همین بغل دوست دارن.
یه هفته گریه کردم.



اینترن قلب اطفال بودم یک شیر خوار با مشکل قلب بستری بود، مادر پرونده ی بهزیستی دستش بود، ازش سوال کردم گفت: به سرپرستی گرفتم.
گفتم: قبل گرفتن متوجه بیماریش نبودین؟ گفت: چرا خودمون خواستیم این بچه رو به سرپرستی بگیریم و درمانش کنیم.
چقدر قلب بزرگی داشتن❤️