مامان نفس مامان نفس ۲ سالگی
خاک بر سر مادرشوهرم
اینقدر کفریم یعنی از اون عروسایی که مادرشوهراشون خوبن بیان بگن خودتون هم مادرشوهر میشین و پشت سر مادرشوهر بد نگین و این حرفا ...
پارش میکنم
دیروز هم به من هم به همسرم زنگ زده که پاشبن بیاین ساعتای ۶ و ۷ به بعد که دور هم باشیم گفتیم باشه داشتیم حاضر میشیدم که بریم ساعت ۷ زنگ زد کجایین شوهرم گفت که داریم حاضر میشیم که بیایم گفت کجا گفت خونه شما دیگه ، برگشت گفت آخه الان وقت شامه مبخواین شام بذارم ها؟
یه لحظه شوهرم کپ کرد گفت یعنی چی مگه خودت از صبح نگفتی بیاین ساعت ۷ عصر به بعد ماهم داریم میایم شام دیگه یه ماه بیشتر هست خونتون خانوادگی نیومدیم ، من بعضی موقع ها سر زدم فقط
مامانشم گفت من غلط بکنم شام صدا کنم گفتم بیاین نگفتم شام
امروز همسرم بخاطر کاری که داشت بهش زنگ زده میگه عروس چیکار میکنه اونم گفت که خوبه سلام میرسونه گفت قهریده چون دیشب شام ندادم شوهرمم گفت نه اصلا مادرش هم گفت اصلا برام مهم نیست قهر کنین یا نه میبینی از دیروز هم زنگ نزدم بهتون که بگم بجاش بیاین شوهرمم به خنده گرفت که ضایع نشه گفت مامان جونم چه بخوای چه نخوای میایم گفت بیاین زنت میره خودش شام درست کنه من خستم از آشپزی و پیر شدم ،( توی پارانتز بگم ۵۰ سالشه تو مسافرت ها و پارک رفتن تو صف اوله واسه ما یه شام گذاشتن رو میمیره ،)
بعدم گفت باید با برادرت هماهنگ کنم که ببینم اوناهم کی میتونن بیان شمارو دعوت میکنم
خاک بر سرش کنمممممم کارد بزنی خونم درنمیاد زنیکه احمق
مامان نیکان مامان نیکان روزهای ابتدایی تولد