مامان آنیسا مامان آنیسا ۱۴ ماهگی
سلام مامانا، دیروز مادرشوهرم و خواهرشوهرم خونه مون دعوت بودن خونشون نیم ساعت با ما راه داره اول که شوهرم رفت دنبالشون تا اومدن تشریف بیارن نزدیک دو بود دیگه من خیلی بدو بدو کردم و سالادماکارونی و زرشک پلو با مرغ درست کردم بعد ناهار یه عالما ظرف موند تا اومدم بشورم شد سه بعدش میوه و چای پذیرایی کردم ،خلاصه موندن تا حدود عصر، یهو شوهرم گفت ببرمت ن امام زاده من گفتم اونجا رو باید زودتر حرکت میکردیم الان دیگه دیره گفت خب مامانم اینا رو ببرم خونشون من کلی اصرار کردم بمونید خیلی از غذای ظهر مونده همونو دور هم بخوریم... شوهرم گفت نه اونا هم پشت سرش میگفتن شوهرم گفت تو هم برو پیش مامانت تا من بیام مامانم پنج دقیقه راه داره تا خونمون ،بعد دیدم اومدنش طول کشید زنگ زدم‌ بش میگه من شام خوردم وقتی اومد میگم چی خوردی میگه سیب زمینی و قارچ
تابلو بود از خونه ما رفتن سه نفری سیب زمینی قارچ خوردن
بش گفتم‌من این همه میگم بمونید شام، بعد میرید که سیب زمینی قارچ بخورید منو بچمم پیچوندین، گفت من غذا مونده نمی‌خورم
منم گفتم باشه اشکال نداره عزیزم یه تومن بزن به حسابم منو دخترمم فردا میریم دوتایی گردش و بعد هم رستوران
شما بودین چیکار میکردین خیلی از رفتارش ناراحتم