سلام مامانا، دیروز مادرشوهرم و خواهرشوهرم خونه مون دعوت بودن خونشون نیم ساعت با ما راه داره اول که شوهرم رفت دنبالشون تا اومدن تشریف بیارن نزدیک دو بود دیگه من خیلی بدو بدو کردم و سالادماکارونی و زرشک پلو با مرغ درست کردم بعد ناهار یه عالما ظرف موند تا اومدم بشورم شد سه بعدش میوه و چای پذیرایی کردم ،خلاصه موندن تا حدود عصر، یهو شوهرم گفت ببرمت ن امام زاده من گفتم اونجا رو باید زودتر حرکت میکردیم الان دیگه دیره گفت خب مامانم اینا رو ببرم خونشون من کلی اصرار کردم بمونید خیلی از غذای ظهر مونده همونو دور هم بخوریم... شوهرم گفت نه اونا هم پشت سرش میگفتن شوهرم گفت تو هم برو پیش مامانت تا من بیام مامانم پنج دقیقه راه داره تا خونمون ،بعد دیدم اومدنش طول کشید زنگ زدم‌ بش میگه من شام خوردم وقتی اومد میگم چی خوردی میگه سیب زمینی و قارچ
تابلو بود از خونه ما رفتن سه نفری سیب زمینی قارچ خوردن
بش گفتم‌من این همه میگم بمونید شام، بعد میرید که سیب زمینی قارچ بخورید منو بچمم پیچوندین، گفت من غذا مونده نمی‌خورم
منم گفتم باشه اشکال نداره عزیزم یه تومن بزن به حسابم منو دخترمم فردا میریم دوتایی گردش و بعد هم رستوران
شما بودین چیکار میکردین خیلی از رفتارش ناراحتم

۶ پاسخ

میگهی خواهر این مردا ادم بشو نیستن هرکدوم یه انگلی هستن

دیگه آخرین بار بود عزیزم با بچه ی کوچیک دعوتشون نکن وقتی بی ادبن و قدردان محبتت نیستن . به جاش مواظب خودت و دخترت باش و یه تومن هم ازش بگیر تا ادب بشه به خانمش احترام بذاره.

دونفری اومدن؟

چرا ظرفارو ندادی اونا بشورن ؟

همون پول رو بگیر تا یاد بگیره خانواده خودش هم باید احترام و ارزش بزاره

چه بی ادب خب تورو هم می بردن چی میشد مگه؟

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱ سالگی
دیشب موقعه شام عمه دخترم امد که ببینتش،ماهم پایین خونه مادرشوهرم بودیم.بچم رفت رو پله عمشو دید،عمه اش گفت بریم بیرون دور بزنیم.ساعت۹.۵ شب.گفتم نه شبه دیر وقته موقعه خوابشه،شوهرم اولین بار بود رو حرفم حرف زد گفت ببرش باز زود بیارش.همه هم سر سفره شام بودیم من باز گفتم نه شبه بد خواب میشه،به مادرشوهرم گفتم نبره بچه رو الان دیر وقته.گفت نمیبره،یهو عمش امد بالا که بریم شوهرم گفت ببر بیار زود.منم نگاهش کردم و چیزی نگفتم دیگه.بچم رفت اتاق تا باد بیرون،لبه پایینی در سر خورد و با پشت سرش افتاد.یه لحظه دیدم کبود شد بچم.پشت سرش ورم کرد،به زور ساکتش کردم شوهرم بردش حیاط دورش بزنه.عمه با بچم بای بای کرد🥲بچم لج امد و گریه که برم.باز بچه رو برد یه ربع بعدش اورد.انقدر اعصابم خورده از دیشب که نگو.نمیفهمن اصلا!بچم ساعت۹ به بعد ساعت خوابش میاد نخوابه دیگه تا ۱۲.۱ نمیخوابه.میدونن تایم خوابشه باز بچه رو لج میارن.در طول روز میزارم ببرتش بیرون.ولی شب اصلا نمیرارم کسی جز خودم یا شوهرم ببرتش بیرون.اگه اتفاقی هم بیوفته میگن مادرش بچه رو‌نتونست نگهداره.خیلی دلم پر بود از دیشب.منتظرم شب بشه به شوهرم بگم اصلا رفتارت درست نبود،وقتی من مادر میگم نه تو جمع ببد حرفمو تایید کنی نه اینکه کار خودت رو بکنی
مامان حامی مامان حامی ۱۵ ماهگی
مامان فرح جون🥰♥ مامان فرح جون🥰♥ ۱ سالگی
خانما من خواهر شوهرم وقتی چهار ماهش باردار بود من باردار شدم یعنی دخترش چهار ماه بزرگ تراز دخترمه بعد دخترش اول تپل بود ولی بعد 7ماهگیش خیلی خیلی لاغر شد خب الان هروقت میاد خونمون میگه وا دخترت چقد لاغره وا انگار پوست واستخونه اینجور میگه که مادر شوهرمو جوش بزنه ودعوام کنه که چرا به بچه نمی رسی اخه هربار خواهر شوهرم این حرفارو میزنه مادر شوهرم بهم میگه به بچه غذانمی دی به بچه شیر نمی دی بعد ماشالله دخترم هم قد وتو شکل تپل تراز بچه هاشون که بزرگتراز دخترمه امروز من وخواهر شوهرم رفتیم بهداشت خب برا مراقبت دخترامون وزن دختر من که یکسال وتقریبا نزدیک یکسال ودوماهشه 9کیلو 800گرم بود بعد دختر خواهر شوهرم که یکسال پنج ماهشه 9کیلو300گرم بود من هم از بس ازش ناراحتم بهش گفتم وا وزن دخترت 9کیلو 300گرمه گفت نه نه از بس گریه میکنه نزاشت درست وزنشو بگیریم اخه دکتر بهداشت خوب وزنشو گرفت هی میگه نه خوب نگرفت ولی خوبه که باهم رفتیم تا بار دیگه نگه بچت لاغره 😒😒😡