مامان الین مامان الین ۱ سالگی
ادامه 86 خلاصه که بساط پذیرایی چیدن بعدم گفتن برو اتاق ایمان استراحت کن ، با ایمان وارد اتاقش شدیم ایمان گفت راحت باش لباستو عوض کن من میرم بیرون بعدشم رفت ساکمم از قبل گذاشته بود تو اتاق
لباس راحتی پوشیدم بعد رفتم بیرون داشتن بساط شام و اماده میکردن ، رفتم که کمک کنم ایمان گفت عشقم تو برو بشین من خودم میارم ، گفتم نه عزیزم بزار منم کمک کنم اینجوری راحت ترم ..
یه هفته ای از اومدنم گذشته خبری از هیچ کس ندارم خیلی دلتنگم ولی سعی میکردم قوی باشم ،
ایمان چند روز بعد اومدن گشت دنبال کار میگفت یه روز هم نباید بیکار باشم ، تو یه فست فودی که اسمش لاویا بود شروع به کار کرد ، ساعت کاریش از ساعت ۶ تا ۲ شب بود ، وقتی میرفت خیلی دلتنگش میشدم ، شبا منتظرش میوندم تا بیاد وقتی هم میومدم تا صبح باهم بیدار میموندیم و حرف میزدیم همون روز اولی که اومدم به دوستش که آخوند بود زنگ زد یه صیغه محرمیت بینمون خوند ، ولی خب ایمان اینقدر مرد بود که همیشه حد و حدود خودش میدونست
آواتار مامان دونه انار مامان دونه انار دونه انار ۱ سالگی
آخراش داری اذیت میکنی دیر که میزاری هیچ کمم میزاری