۲۰ پاسخ

بنظرم اولیش شاغل بودن و استقلال مالی ما خانمها (حتی اگه نیازی بهش نداشته باشیم و بدون کار کردن هم در رفاه کامل مالی باشیم) خیلی روحیاتمونو از جهات مختلفی متعادل میکنه، احساس مفید بودن، احساس توی اجتماع بودن و... حالمونو از هر لحاظ بهتر میکنه

دومیش داشتن روابط اجتماعی و دوستانه بیرون از خانواده مون، یعنی رفت و آمد با دوستای خوبمون (قطعا نه اونهایی ک بشینیم باهاشون فقط غیبت کنیم و ناله کنیم از زندگی، اتفاقا کسایی ک سر پر شوری توی فعالیت اجتماعی و هنری و فرهنگی و... دارن)

سومیش ک شاید مهمترینش باشه از نظر من اینه ک تایم خلوت تنهایی خودمون و داشته باشیم، شده هفته ای 2 ساعت تنهایی بریم بیرون و کارایی ک فکر می‌کنیم تنهایی نمیتونیم رو انجام بدیم، میتونه خرید ساده ی خونه باشه یا ی کافه رفتن تنهایی یا سینما و دویدن توو پارک، احساس میکنم ما مامانا خیلی از خودِ خودمون دور شدیم

نمیشه ولی سعی کن به کسی وابسته نباشی

ذات ما خانوماست متاسفانه🥺بااینکه همسرم اصلااا وابسته من نیست وکاملا مستقله

ولی شخصیت من کاملا وابستس😥

بله بشدتم اسیب میزنه
بیشترین اسیبشم به خودمونه

دوست نازنینم
عشق و وابستگیِ عاطفی در روابط عاطفی کاملا طبیعیه تا وقتیکه از مرز عادی بودن فراتر نره که در اون صورت استرس روی رابطه سنگینی میکنه
با کمک مشاور سعی کنید کودک درونتون رو کنترل کنید و بهش اطمینان بدین که همواره لیاقت عشق و اعتماد و پذیرش رو داره
و اینکه به هر طریقی که راه گشا هست فردیتِ خودتون رو حفظ کنید که در جریانِ وابستگیِ شدیدِ عاطفی از بین نره.

فرزانه جان منم مدام به همین موضوع فکر میکنم . گاهی فکر میکنم اگر یه زمانی خدایی نکرده بابک دیگه نباشه من چه بلایی سرم میاد ؟! منظورم مالی نیست بیشتر احساسیه . البته من بعد از فوت پدر و مادرم صد برابر بیشتر شد

شاید یکی از دلایلش دور بودن از خونوادت باشه فرزانه جان
مثلا من چون با خواهرم صمیمی هستم به همسر وابسته نیستم، وجود یه دوست صمیمی که گذرزمانو کنارش متوجه نمیشم هم توی این عدم وابستگی بی تاثیر نیست. گاهی که مثلا یه روز از همسر دورم من حتی فراموش میکنم یه تماس باهاش بگیرم و حال و احوال کنم و اون طفلی شاکی میشه😂
شاید اگه ارتباطتو با یه دوست خوب که واقعا باهاش بهت خوش میگذره بیشتر کنی بی تاثیر نباشه🤷🏻‍♀️

منم وابستگیم زیاده مامان سورن من بیشتر چون وابسته ب پدرم بودم و یهو از دستش دادم تو بچگی الان برام ی جور شده حکم ی پشتوانه ک فک میکنم بدون اون نمیتونم ولی در کل مستقل بودن و دوس دارم 🥲

درونم هر زنی یه دختر کوچولو لوس.نازنازی هست که به پشتوانه نیازداره وابسته میشه

منم خیلی وابسته شدم ب خصوص الان ک مامانم نیس

منم اینجوریم. با اینکه استقلال مالی داشتم. الان که به خاطر بچه شاغل نیستم بیشتر شده به نظرم برای من دلیلش میتونه این باشه که
_ فعالیت های اجتماعیم کم شده ذهنم درگیری های اجتماعی نداره ناخودآگاه به همسرم فکر میکنم
_ وابستگی مالی بهش پیدا کردم
_ به خاطر بچه ، چون یه بچه مشترک داریم، احساس میکنم باید بیشتر سمت همسرم برم

بقول روانکاوم،دلبستگی خوبه ولی وابستگی نه،منم توی مجردی فوق العاده مستقل بودم و بعد از ازدواج شدیدا وابسته ی همسرم شدم،پیش روانکاوم رفتم گفت باید خودتو باز پیدا کنی،و من تدارک یک سفر مجردی واسه خودم دیدم،و بی نظییر بووود،با اینکه با گریه پرواز کردم اما دیدم من هنوزم همون دختر مستقلم و تو کشور غریب هم میتونم از پس خودم به تنهایی بر بیام و این خیلی بهم اعتماد بنفس داد و قضیه رو بهتر کرد،اون موقع فقط ۲۲ سالم بود،ولی بجز ۲ سالی که درگیر بارداری و بعدم بچه بودم،به این سفر مجردی سالی یکبار پایبند شدم و توی برنامم هست حتما

من وابستگیم کمه چون از اول ازدواجم عشق و عاشقی نبود خودم یکی دیگه رو میخاستم مامانم میخاس بده به این

مامان سورن جان منم همینطورم.
بسیار هم اسیب میزنه ب ادم.
وقتی زیاد وابسته باشی، طاقت اخم و بی حوصلگی و گاهی حتی خستگیشونو نداری.
بااینکه خداروشکر همسرخوبی دارم.
ولی میخوام تلاش کنم یکم از وابستگیم کم کنم.

۱۴ ساله وابستشم
حتی سفرهای کاری هم باهاش میرفتم
تا جایی که میشد

وقتی هم که امکانش نبود همش زیر سروم بودم ،چقدددر سخت بود اه



تا الانم نتونستم کم کنم از این وابستگی

در مورد استقلال مالی که دوستمون اشاره کردن برای منم به تجربه ثابت شده
یه مورد دیگه بنظرم تعداد کساییکه جهان‌بینی مشترکی با ما دارن و کنارشون تو رفتار و گفتار رهاییم

دقیقا منم قبلا خیلی وابسته بودم،تا حدی که از یه سری خوشی هام که حق یه آدمه می‌گذشتم که مبادا همسرم ناراحت نشه ،ولی بر عکس همسرم وقتی میدید من این کارا انجام میدم و خودمو دوست ندارم،ناراحت میشد و دوست داشت آزاد باشم،یعنی مثلاً برم بیرون،برای خودم وقت بزارم،خودمو دوست داشته باشم،

من حس میکنم چهارپنج سال اول اینجوریه کم کم بهتر میشی و خودتم حس بهتری داری بعدش
یجورایی سطح توقع از همسر میاد پایین

منم همینطورم ودلیلشم اینه ک همیشه دنبال یه همراه بودم وارتباطم بادوستام صفرشده هیچ کس نیس ازتنهاییه

وابستگی واقعا آزاردهنده اس،من از وقتی یادم میاد همسرم کنارم بوده،خیلی مشکل داشتیم باهم اما من خیلی بهش وابسته بودم و هستم،یکی از دلایلش هم اینه که پدرم فوت کرده،برادرام یه مشکلی دارن که نمیتونن خیلی پشتم باشن متاسفانه،انگار که پناه میبرم به شوهرم،یه دلیل دیگه هم اینکه شاغل نیستم،فکر میکنم اگر شاغل بودم وابستگیم از هرنظر کمتر بود

ولی زنها در کل چون سرشار از عشق و احساسن .توجه و محبت جنس مخالف اونا رو وابسته میکنه و این ذات ی زنه

سوال های مرتبط