۷ پاسخ

منم اسیدمعده دارم،دهنم تلخ تلخ میشه وقتی افطارمیکنم حس میکنم زهرخوردم

منم مشکل معده دارم چندسالی با قرص روزه گرفتم با تجویز دکتر اصلا نمیفهمیدم‌تو شیردهی که نگرفتم پارسال هم نصف ماه گرفتم بعدش حالم مثل شما میشد.امسال قرص میخورم بعدم‌موقع افطار کم کم چیز میخورم یهو همه رو باهم بخورم مثل اینکه فشارم یهو بره بالا حالم مثل شما میشه.

وای دقیقامنم همینطورم الان خواستم سحری بخورم نگاش کردم خواستم بالابیارم اصلاسحرانمیتونم غذابخورم افطارم فقط چایی میخوام🥲

انشالله خدا از همه مون قبول کنه و بهمون توفیق بده بتونیم از این ماه استفاده کنیم..
من فک میکنم یه مرتبه معده ات رو سنگین میکنی..
بعداز چند ساعت خالی بودن معده اول با یه اب جوش یا ولرم روزه تو باز کن بعد کم کم یه چیز بخور ببین دوباره اذیت میشی.
مخصوصا شما که ناراحتی معده هم داشتی اصلا یه مرتبه سنگینش نکن☺️

عزیزم من از بارداریم روزه نگرفتم.فعلا هم عدر شرعی دارم
ولی سال آخری که گرفتم مثل شما بودم.به شدت ضعف کردم.و بعد از افطار تازه تو قلبم یه چی میلرزید🤕تا چند ساعت شدید بود و بی حال شدم دیگه همسرم نذاشت روزه بگیرم چون یه بچه دیگه ام دارم که بزرگتره باید به کارای اونم رسیدگی میکردم...
فقط یادمه تا دوسه روز بعد اون روزم همون حالتای ضعف و لرزش داشتم...بعد گفتم خدا که نگفته خودتو بکش ولی روزه بگیر ..اگه ادامه میدادم صددرصد مریص میشدم و کارم به دکتر میکشید

سلام عزیزم نماز و روزه شماهم قبول باشه منم دقیقا مثل خودتم الان دوتا فاموتیدین خوردم حس کردم معدم یجوری شده ،خدا خودش توان بده انگار امسال خیلی سخته 😅

سلام ضعف که به خاطر معده درد نیست ولی اینکه نمیتونی غذا بخوری از معده ست عزیزم
الهی زودخوب بشی وخدابهت قوو بده روزه هاتوبگیری

سوال های مرتبط

مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
من این روزا حال روحیم افتضاحه. پدرم دو هفته س فوت کرده ‌ خودم قشنگ تو مرز افسردگی ام و با شوهرم هم قهر بودم این چند روز به خاطر بی درکیش
اونوقت دیشب خونه مادرشوهرم بودیم پسرم و با عمه ش ذاشتم فوتبال بازی می‌کردن دیر وقت بود و بی تهایت هم گشنم بود. میخواستیم سفره بندازیم هی پسرم جیغ و داد که نه من میحوام فوتبال بازی کنم‌ هرچی گفتیم غذا بخوریم بعدش بازی کن و اینا اصلا انگار نه انگار. اصلا من تا حالا این حجم از لجبازی و بی ادبی تو پسرم ندیده بودم انقدر جیغ زد و پاهاشو کوبید و گریه کرد که قرمز شده بود. این داستان ده دقیقه ای بود میگفت نمیخوام هیچ کس شام بخوره. من انقدر عصبانی بودم فقط بلند شدم حاضرش کردم گفتم میریم خونمون . شام نخوردیم اومدیم تو راه ساکت شد و تو خونه هم غذاشو خورد ولی مم داشتم میمردم دلم میخواست بزنمش تا اون حجم عصبانیتم خالی شه. ولی نه زدمش نه با صدای بلند دعواش کردم بعد شام خودم دو تا رگای کتفم یهو گرفت. به شدت و وحشتناک نمیتونستم نفس بکشم. شوهرم انقدر ماساژ داد و قرص شل کننده خوردم و مسکن تا تونستم بخوابم و راحت نفس بکشم
الان شاید بگم خوشحالم که خودمو کنترل کردم و پسرمو نزدم در اون لحظه. ولی اون حجم از فشار عصبی که بهم وارد شد واقعا منو ترسوند. هنوزم یاد دیشب میفتم عصبانی میشم